شهید حسین علم الهدی
امروز مصادف است با شهادت شهید حسین علم الهدی که در تاریخ 16 دی ماه 1360 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
امروز مصادف است با شهادت شهید حسین علم الهدی که در تاریخ 16 دی ماه 1360 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
امروز مصادف است با شهادت شهید منصور ستاری که در تاریخ 15 دی ماه 1373 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
امروز مصادف است با شهادت شهید سیدمجتبی علمدار که در تاریخ 11دی 1375 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
وقتی رسول برادر کوچکترش شهید شد اومد تو سنگر و دو دستی تو سرش میزد و باخنده می گفت: منو بگو که اونو نصیحت می کردم. بیچاره مادرم فکر می کرد من آدم حسابیم، حالا چطوری برم دیدنش؟ یکی از بچه ها با خنده گفت: حالام دیر نشده ببین عیبت چی بوده که شهید نشدی؟ تقصیر خودته وگرنه که همون شیری که مادرت به رسول داد به تو هم داد.
مصطفی جواب داد از اتفاق عیب کارو فهمیدم، درسته تقصیر خودمه، چون من با امثال شما رفیق شدم ولی رسول اصلا شما رو نمیشناخت! بچه ها از این حاضر جوابی کیف کرده بودند ...!
- شب عروسیش دیدنی و به یاد ماندنی بود. برای اولین بار تو شکل و شمایل ویژه ای می دیدیمش. با کت و شلوار سورمه ای تر و تمیز و یه پیرهن سفید، شده بود یه داماد درست و حسابی. اما آخر شب چرت همه رو پاره کرد، میکروفن رو گرفت و گریه کنان حرفایی رو گفت، فکر نکنین من با ازدواج به دنیا چسبیدم. این وظیفه ی من بود، حضور تو جبهه هم وظیفه ی دیگه منه. فردا عازم جبهه هستم و بدونید که این بار... گریه مصطفی قطع نمی شد. دهان عده ای زیادی که برای شیرینی خوران آمده بودند از تعجب باز مانده بود ...!
- صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می رسید. با خودم گفتم: کاش نماز رو زودتر تموم کنه. اگه یه خمپاره بیاد وسط خاکریز؟
اما مصطفی آرام و مطمئن، به همه عطر زد محاسنشو شانه کرد. پیشونی بند سبز رنگشو باز کرد و تو جیبش گذاشت. طبق معمول سجاده ی سبز رنگ کوچکی که همیشه با خودش داشت رو پهن کرد روی خاک. به طرف قبله ایستاد کمی مکث کرد و به طرف ما برگشت و گفت: می دونید اگه این نماز آخر ما باشه چه عشقی می کنیم؟ حرف همیشگی اون تو ذهنم تداعی شد که می گفت خاک بر سرما اگه جنگ تموم بشه و ما زنده باشیم.
مصطفی اشک ریزان به طرف قبله ایستاد به سمت مدینه و کعبه ی دلها گفت: السلام علیک یا مولاتی یا فاطمة الزهرا السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
یکی از خصلتای قشنگ مصطفی این بود که حتی تو سخت ترین شرایط که برای کسی فکر درست و حسابی نمی ماند همان نماز آرام را با حضور قلب و اشک ریزان می خواند ...!
شهید حاج مصطفی ردانی پور
از کتاب بوی باران
سردار شهید غلامعلی پیچک (1338- 1360) فرمانده سپاه غرب کشور در زمان جنگ تحمیلی بود که در 20 آذر به شهادت رسید.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران ، روز هشتم مهر ماه سال ۱۳۳۸، مصادف با سالروز تولد حضرت صاحب الزمان (عج) اولین فرزند خانواده متدین و رنج کشیده پیچک دیده به جهان گشود. او را غلامعلی نام نهادند. در سن پنج سالگی وارد دبستان شد و تا کلاس اول راهنمایی را، چون دیگر همسن و سالانش به درس و بازی گذراند و در این ایام بود که توسط یکی از معلمینش با مسائل سیاسی زمان خود آشنا شد و به ماهیت دستگاه جابر پهلوی پی برد. از آن پس، قسمتی از وقت خود را به تحقیق و جستجو درباره نهضت اسلامی مردم به رهبری امام خمینی و ظلم و فساد دستگاه حاکم اختصاص داد و پس از مدتی، خود دست به کار شد و به کار تهیه و توزیع اعلامیه ها و شعار نویسی پرداخت. در سال ۵۵ وارد کلاسهای تفسیر قرآن شهید شرافت شد و در کلاسهای آقای مهذب و آقای کاظمی که از اساتید اصول عقاید و قرآن به شمار می رفتند، شرکت کرد. وی در کنار ادامه تحصیل کلاسیک به یادگیری دروس حوزوی نیز همت گماشت و دروس مقدماتی را به اتمام رسانده و به تحصیل فقه و فلسفه پرداخت...
امروز مصادف است با شهادت شهید عباس ورامینی که در تاریخ 28 آبان در عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل آمد...

تاریخ تولد:1332 شمسی
محل تولد:قصر شیرین
تاریخ شهادت:1361/7/15
محل شهادت:جبهه سومار
محل دفن:کرمانشاه
پس از پايان موفقيت آميز
عمليات ثامن الائمه، پنج تن از فرماندهان رده بالاي ارتش و سپاه، جهت تقديم گزارش
به حضرت امام خميني(ره) فرماندهي معظم كل قوا، عازم تهران ميشوند. به اين منظور،
يك فروند هواپيماي سي 130 با چهل نفر سرنشين و 27 مجروح و 32 تن از شهداي عمليات
ثامن الائمه از فرودگاه اهواز به مقصد تهران به پرواز در آمد.
اما اين هواپيما در 30 كيلومتري فرودگاه مهرآباد در
جنوب غربي كهريزك دچار سانحه گرديد. خلبان سعي نمود هواپيما را در همان منطقه به
زمين بنشاند كه پس از طي مسافت 270 متري، بال چپ هواپيما به زمين اصابت ميكند.
هواپيما متلاشي شده و آتش ميگيرد كه در نتيجه 49 نفر از سرنشينان هواپيما از جمله
اين پنج فرمانده به شهادت رسيدند
كه عبارتند از: سرلشكر ولي اللَّه فلاحي، جانشين
ستاد مشترك ارتش، سرتيپ موسي نامجو، وزير دفاع و نماينده امام در شوراي عالي دفاع
و فرمانده دانشكده افسري، سرتيپ جواد فكوري، فرمانده نيروي هوايي و وزير دفاع و
مشاور در ستاد مشترك ارتش، يوسف كلاهدوز، قائم مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و
برادر محمدعلي جهان آرا، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خرمشهر.

منبع :وبلاگ تقویم عشق
ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را....
گزیده ای از وصیت نامه شهید سید محمدعلی جهان آرا
ولادت: ۹/۶/۱۳۳۰خرمشهر
شهادت: ۷/۷/۱۳۶۰
نحوه ی شهادت: بر اثر سانحه هوایی
منبع : یادواره شهدا
این کلام معروف و تأمّل برانگیز مادر شهیدان محمود، منصور و غلامرضا بیات سرمدی در مورد شهادت در رسانهها شهرت داشت که میگفت: این حرفم را شاید کمتر کسی درک کرده و باور کند. من احساس میکنم همه شهدا در شکم مادرشان مانند یک شهید رشد میکنند. به دنیا که میآیند، شهید به دنیا میآیند. شهید بزرگ میشوند. رشد میکنند. مظلوم به جبهه میروند و مظلوم شهید میشوند. محمود میگفت کسی که عاقبتش شهادت باشد در چهل روزگی در شکم مادر روی پیشانیاش مینویسند، شهید...
شهید حجت الله تــوسلیشهید امير ارسلان سقائي
محل تولد: شام اسبي
محل شهادت: پيرانشهر
تاريخ شهادت: 1361/7/2
قسمتي از وصيت نامه شهيد
درود بر پدر و مادرم که 21 سال براي بنده زحمت کشيده ايد و در راه اسلام تقديم نموده ايد. از خدمت شما نهايت تشکر داشته و دارم،والدين عزيز بعد از اينکه نماز شب را خواندم در خواب ماجراي شهادتم را ديدم و به دوستم گفتم: براي بنده وصيت نامه بنويس زيرا که شهيد خواهم شد و براي شهادت بنده گريه نکنيد زيرا که روحم را عذاب مي دهيد...
منبع:یادواره شهدا
سردار شهيد «عباس شعف»، فرزند «محمود» فرمانده گردان
ميثم از لشكر حضرت رسول(ص) بودكه در آخرين مرحله و در آستانه پيشروي به سوي
آزادسازي نهايي خرمشهر از دست بعثيون متجاوز، بعد از زخمها و جراحت هاي
فراواني كه در طول دفاع مقدس و در عمليات هاي مختلف برداشته بود و از جانب
همرزمانش لقب ضد تير به ايشان داده شده بود، شربت گواراي شهادت را نوشيد.
واقعیت داشت که (شهید مهدی نصیرایی) از فن و فنون مداحی چیزی نمی دانست، اگر صدای مهدی نصیرایی را برای مداحان همین الان پخش کنیم شاید بگویند: این هم مداح بود؟ اما در او چیزی وجود داشت که وقتی زبان باز می کرد و صلوات اول مداحی را می گفتُ ناگهان همه ی کسانی که در مجلس نشسته بودند با صلوات او حال معنوی پیدا می کردند و هیچ کس در حال خودش نبود.
بعد از شهادت آقا مهدی توی پایگاه شهید بهشتی اهواز وقتی من وارد اتاق شدم دیدم شهید حسین موقر نوار مداحی آقا مهدی را درضبط گذاشته و دارد گریه می کند، رفتم کنارش و ضبط را خاموش کردم و گفتم: بابا بسه دیگه. خسته شدیم. ول کن. چقدر گریه می کنی؟ داری خود تو می کشی؟ مهدی رفت خوش به حالش ...
شب عملیات والفجر 2 که مىخواستیم براى عملیات حرکت کنیم، حاج على پیشانىبندى را از جیبش درآورد و گفت: رستگار! این را به پیشانى من ببند. با حالت گریه و با یک معنویت خاصى گفت: دیگر این دفعه آخر است.
شهيد
حجت الاسلام و المسلمين حاج رضا مظفر در سال 1340 در مامازن پاكدشت در
خانواده اي مذهبي و متدين ديده به جهان گشود.از اواخر سال 1366 تا قبل از شهادت به مسئوليت حاكم شرع دادگاه
انقلاب اسلامي مبارزه با مواد مخدر و منكرات تهران منصوب مي گردد و عده
زيادي از سوداگران مرگ را به زباله دان تاريخ مي فرستد .ايشان
در سنگر هدايت گري و ارشاد نيز خطيبي توانا و جاذب بود...
حسین گفت: کسی شهید نشده ولی رضا مجروح شده... به چشمانش خیره
شدم و گفتم: رضا شهید شده؟ حسین در حالی که دستهایم را گرفته بود گفت: بله، گفتم
بگو علی هم شهید شده؟ گفت بله. گفتم بگو حسن هم شهید شده گفت: بله مادر. آرام به
داخل خانه رفتم و...
یکی از همکاران شهید صنیع خانی نقل می کرد:
در یکی از ماموریت ها در خدمت سید محمد و چند نفر از همکارانش بودیم. در حال حرکت در اتوبان، ایشان دستور داد که خودرو متوقف شود.من که در حال رانندگی بودم، بلافاصله ایستادم و پرسیدم برای چه؟ ‘گفت: بروید پایین و به آن خانمی که اتومبیلش پارک شده و تایرش پنچر شده کمک کنید.رفتیم و این کار را انجام دادیم و برگشتیم.سید در راه به ما گفت: «این کار را کوچک به حساب نیاورید.این خانم و رهگذرانی که صحنه را دیدند هیچگاه این خدمت شما را فراموش نخواهد کرد. آنها از یادشان نمی رود که مسئولینی از سپاه پاسداران را در حال کمک کردن به خانمی با حجابی اینگونه ( با مانتو و روسری) دیده اند.»
گفتنی است در آن زمان خودروی « لندکروز» فقط در اختیار فرماندهان و مسئولین سپاه برای ماموریت های مهم قرار داشت.
راوی سید علی صنیع خانی
26 سال است که در قطعه 29 گلزار شهدای بهشت زهرا(س)، مردی آرمیده، از محله قدیمی مسگرآبادتهران؛ شهید «محمدرضا علیاوسط» از نوادگان «ملامحمود» ـ مرد مؤمنی که در «نشان ازبینشانها» آیتالله شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودکی داستان ملامحمود، روایت شده است قائم مقام و مسئول مهندسی رزمی و اطلاعات عملیات تیپ مسلم بن عقیل بود که روز دهم خرداد 1366 طی عملیات مهندسی رزمی در محور بانه ـ ماووت به شهادت رسید.
نخستین یادواره ملی سرداران و ۲۲ هزار شهید استان های شمالی کشور امروز در حرم مطهر حضرت امام خمینی (ره) برگزار شد.یادو خاطره سرداران و ۲۲ هزار شهید استان های گلستان ، مازندران و گیلان عصر امروز با برگزاری مراسمی با شکوه در حرم امام راحل عظیم الشان گرامی داشته شد.در این مراسم که حدود یک هزار خانواده شهید، ایثارگر و جانباز گلستانی حضور داشتند.رئیس ستاد کل نیروهای مسلح برگزاری یادواره شهدا چه در ابعاد وسیع و چه کوچک را در ترویج فرهنگ شهیدان ، تفکر بسیجی و ولایت فقیه ضروری دانست و...
نابغه ای فلسطینی که ماموران اطلاعاتی – نظامی اسرائیل را
عاجز و ناتوان کرده بود.مهندسی اهل کرانه باختری که در ساخت بمب خبره بود ،
۱۵۰ اسرائیلی را کشت و ۵۰۰ نفر را مجروح کرد.
تصویر یحیی شهید به نقل از ساموئل ام . کاتز ، نویسنده آمریکایی کتاب « شکار مهندس » شنیدنی است :
« یحیی عیاش توانست آبرو و اعتبار دستگاه امنیتی رژیم صهیونیستی را بر باد داده و لطمات جبران ناپذیری به آن وارد سازد . در بخشی از جهان که باید زمان را با میزان خون های ریخته شده سنجید ، یحیی عیاش را باید شخصیتی بزرگ در عرصه ترور دانست . خلاقیت های وی در عرصه تولید بمب ، مسائل بسیاری را به همر یخت و منجر به شکل گیری یک عزم سیاسی شد . وی توانست ثابت کند دستگاه امنیتی اسرائیل که در نبردهای پیشین شکست ناپذیر می نمود ، قابل شکست دادن است . »
یک افسر پلیس که وظیفه داشت وی را به پای میز محاکمه بکشاند از وی چنین یاد می کند : « نمادی از خطر که در یک بمب ساعتی پنهان شده است .» عیاش باهوش بود ، خوب مخفی می شد و زیرکی و خونسردی عجیبی داشت . وی ساده اما مطمئن عمل می کرد و در خانه های امن پنهان می شد و استاد تغییر چهره و تربیت پیروان شجاع بود . او را باید افسانه فلسطین و نماد طرز فکر فلسطینی دانست .
منبع:پایگاه فرهنگی مردان ناب
به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوانها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ها!
ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمیکنیم خدمت برسیم.
همین طور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب میشناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن!

آنچه پیش روی شماست بخشی از زندگی نامه سردار شهید حاج عباس ورامینی، رئیس ستاد لشکر 27 محمد رسول الله(ص) و تصاویری از این سردار در کنار فرزندش، میثم میباشد.
به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، بهمن ماه 1333، تهران. دومین زمستان سرد و سیاه بعد از کودتای آمریکایی آژاکس، هنوز به نیمه راه نرسیده. برف و یخبندان کوچه و خیابانهای طاغوت زده تهران را سرد و بیروح کرده و عربدهکشیهای شعبان بیمخ و دار و دستهاش، اهالی محلههای گلوبندک، سنگلج و پاچنار را همچنان در وحشت و دلهره نگه داشته است.
مجید پازوکی خاکها را کنار زد، پیکر دو شهید در کنار سیم خاردار نمایان شد، او قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا ریخت، آب میریخت و گریه میکرد و میگفت: «بچهها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم، به خدا نداشتم».
شهید «مجید پازوکی» برای بچههای تفحص نام آشنایی است؛ او یکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود که بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر همرزمان شهیدش بود. مجید هم مزد زحماتش را گرفت و در منطقه فکه در حالی که مسئول تفحص لشکر 27 حضرت رسول(ص) بود به قافله شهدا پیوست.
***
هر وقت از جستجو برمیگشتیم، قمقمه من خالی بود اما قمقمه مجید پازوکی پر بود، لب به آب نمیزد، انگار دنبال یک جای خاص بود.
نزدیک ظهر روی تپه کوچک در فکه نشسته بودیم، حالت مجید خیلی عجیب بود، با تعجب به اطراف نگاه میکرد، یکدفعه بلند شد و گفت: «پیدا کردم، این همون بلدوزره است!»، بعد هم سریع به آن سمت رفت.
در کنار بلدوزر یک خاکریز کوچک بود، کمی آن طرفتر یک سیم خاردار قرار داشت، مجید به آن سمت رفت، انگار اینجا را کاملاً میشناخت!
خاکها را کمی کنار زد، پیکر دو شهید در کنار سیم خاردار نمایان شد، مجید قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا ریخت، آب میریخت و گریه میکرد و میگفت: «بچهها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم، به خدا نداشتم...».
مجید روضهخوان شده بود و ...
خسته بودم و ناراحت تا حالا ابراهیم هادی را اینگونه ندیده بودم. پرسیدم آقا ابرام چی شده؟ گفت: یکی از تیمها رفته بود شناسایی.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، شهید ابراهیم هادی اول اردیبهشت سال 36 در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد.
ایشان با شروع جنگ وارد جبهه شد و ماند تا در 22 بهمن سال 61 مزد زحماتش را از خدای خویش گرفت و به شهادت رسید.
فرمانده ما سردار شهید حاج سید محمد زینال الحسینی از جمله کسانی بود که هم خودش مقید بود و هم دیگران را تشویق میکرد که حتما علامتی که نشانه سیادتشان باشد همراه داشته باشند.
در همان حال گیجی و منگی ناشی از حس از دست دادن آقا سید بودم که شبهنگام او را دیدم. همراه بقیه رزمندگان به هتل کاروانسرا آمده بود و جالب اینکه دو عراقی را هم با خود آورده بود.
شهید «سیدمجتبی هاشمی» از جمله فرماندهانی بود که نیروهایش با تمام وجود دوستش داشتند، و بر دل همه حکومت میکرد. این هم به خاطر صفا، پاکدلی و صداقت و یکرنگی و معنویتی بود که داشت. انسان بسیار شجاع و دلیری بود و ابداً در قید اینکه چون فرمانده هستم باید چنین و چنان باشم، نبود. مثل همه بود و با همه به زبان خودشان صحبت میکرد. بسیار خاکی و ایضاً بسیار شلوغ بود و روحیه بانشاطی داشت.
بارها عراقیها از طریق رادیو، برای او خط و نشان میکشیدند که گفتن یکی از این موارد خالی از لطف نیست. یک روز پای رادیو عراق بودم که ناگهان اعلام کردند «نیروهای شجاع ما امروز موفق شدند مجتبی هاشمی را در منطقه ذوالفقاریه دستگیر کرده و به اسارت درآورند».
رنگ از رخسارم پرید و دیگر حال خودم را نمیدانستم. از دست دادن فرماندهای مثل آقا سید، برای تک تک ما بسیار ناگوار و دردآور بود. حاصر بودیم خودمان اسیر یا شهید شویم اما آسیبی به او نرسد. در همان حال گیجی و منگی ناشی از حس از دست دادن آقا سید بودم که شب هنگام او را دیدم. همراه بقیه رزمندگان به هتل کاروانسرا آمده بود. جالب اینکه دو عراقی را هم با خود آورده بود.
با دیدن او و اینکه سالم برگشته است، خوشحال شدیم و تا ساعت 2 نیمه شب در اتاق ایشان نشسته بودیم و صحبت میکردیم. وقتی گفتم رادیو عراق اعلام کرد که شما را دستگیر کردند، گفت «راست گفته بنده خدا دروغ نگفته، منو دعوت کردند برم اردوگاهشون، این دوتا عراقی رو هم بهم جایزه دادن»!
راوی: علی اربابی
نقل میکنند شهید علیرضا موحددانش که یکی از دستهایش مصنوعی بود، در سفر مکه از این قضیه، یعنی مصنوعی بودن دستهایش، حداکثر استفاده را کرد.
پدر سردار شهید «علیرضا موحددانش» نقل کرده است: سهمیه مکه برای شهید پیچک بود که آن را به علی داد. ایشان وقتی میخواست عازم حج شود، همچنان از کار تبلیغات و کار برای اسلام غافل نبود. لذا با توجه به مصنوعی بودن دستش از این موضوع حداکثر استفاده را کرد.
علی مقدار زیادی عکس و پوستر انقلابی را داخل دست مصنوعیاش جاسازی کرد، طوری که تا خود عربستان هیچ کس متوجه این قضیه نشده بود. آنجا که میرسند، در یکی از به اصطلاح کمپها که وارد میشوند، میبینند عکس فهد زده شده است. با زیرکی آن عکس را میکند و عکسی را که همراه خود برده بود به جای آن میزند.
نفهمیدم چطور خودم را رساندم پای تلفن. گوشی را برداشتم. سلام کرده و نکرده، جریان را بهاش گفتم. با صدای بلند خندید. گفت: مکه کجا؟ ما کجا؟ فکر کردم دارد شوخی میکند. کمی بعد فهمیدم نه، واقعاً خبر ندارد. به خنده گفتم: شما کجای کار هستین؟ تا حتی لباس احرام هم براتون خریدن.
شهید «عبدالحسین برونسی» یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که به دلیل شجاعت و خلوص نیت خاص خود زبانزد دیگران است. خاطره زیر از زبان معصومه سبکخیز همسر شهید برونسی روایت شده است.
ت
یمسار بابایی پس از اینکه نشانهها و هدفهای موردنظر را به نادری یادآوری کرد، چند لحظه ساکت شد. سپس صدای او از رادیوی داخلی هواپیما به گوش میرسید که زیر لب میگفت: پرواز کن! پرواز کن! امروز روز امتحان بزرگ اسماعیل است.
15مرداد سالروز شهادت مردی است که با شولای آسمانی بر تن سالها در میان زمینیان زیست تا حیات دنیایی آنها را صفایی ببخشد. امروز روز شهادت سرلشکر خلبان، شهید «عباس بابایی» است. او در سال 1329 در شهرستان قزوین به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و دوره متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» گذراند.
يكي از امدادگران سال هاي دفاع مقدس در خاطرات خود مي گويد: زماني كه آبادان در محاصره بود، نان به زحمت تهيه مي شد. شرايط حاد و ويژه بود. وقتي شهيد هاشمي به بيمارستان ميآمد و مي ديد كه امدادگران به خاطر فشار كار دچار افسردگي شده اند، شروع ميكرد در بخش با صداي بلند به خواندن شعر.
محمدرضا در اردیبهشت سال 61 در عملیات آزادسازی خرمشهر شهید شد؛ وقتی خبر شهادتش را به علیرضا دادند، او نتوانست جنازه را ببیند اما تلفنی خبر شهادتش را به ما داد و گفت: محمد دارد میآید...
مرداد سال 1340 بود که محمدرضا در محله خاوران تهران به دنیا آمد؛ سه سال از برادرش علیرضا کوچکتر بود اما یک سال و 3 ماه زودتر از او در عملیات «الی بیتالمقدس» با مسئولیت جانشین گردان سلمان لشکر 27 محمدرسول الله(ص) در 21 سالگی به شهادت رسید.
آ
ذرخش مهاجر، پنجاه و نه ساله شدی؛ اما ببخش که جشن تولدت در سالهای اسارت فراموشمان شد؛ فرمانده اسطوره قوای محمدرسولالله(ص)، تولدت مبارک!
حاج احمد! نزدیک به 30 سال گذشت از روزی که برای رهایی حزبالله از سیمخاردارهایی گذشتی که صهیونیسیم برایش ترسیم کرده بود؛ همه منتظر آمدنت بودند؛ اما جالب است بعد از این همه سال، ما برای تو سالگرد اسارت میگیریم.
آذرخش مهاجر! فراموش کردیم که روزی در فتح المبین غوغا کردی؛ خودت برای شناسایی رفتی، جلو خط حرکت کردی و به نیروها گفتی، بیایید.
حاج همت و سید حمید با موتور میرفتند و من هم پشت سرشان بودم؛ به حاج همت گفتم «حاجی! این جا را پُرگازتر برو!» در یک آن، گلوله شلیک شد و دودی غلیظ بین من و موتور حاج همت قرار گرفت.
در گرماگرم نبرد «خیبر» در جزیره مجنون، کار برای بچههای لشکر 27 محمد رسولالله (ص) گره میخورد و با خستگی و کمبود نیرو مواجه میشوند. حاج همت با موتورش به محل استقرار نیروهای لشکر 41 ثارالله میرود تا از حاجقاسم سلیمانی مدد بگیرد. حاج قاسم به شهید میرافضلی میگوید که یک گروهان از نیروهایش را ببرد سمت چپ جزیره مجنون جنوبی که حاج همت و بچههایش مستقر بودند و به اصطلاح خط را تحویل بگیرد تا بچههای لشکر 27 خودشان را بازسازی کنند.
حالت حاج یدالله دگرگون شد، او که پس از حاج حسین لبخندی به لب نیاورده بود خنده ای شیرین بر لبانش نشست و دست چپش را که سالم بود دور گردن بسیجی حلقه نموده و از پیشانی او بوسه ای گرفت.
تمامی روزهای سخت سال های دفاع مقدس برای رزمندگان دلاور خاطراتی زیبا و به یاد ماندنی رقم زده است، خاطراتی که با گذشت زمان طراوت و تازگی بیشتری پیدا می کند.
یک بار دیگر هم این را به من پس دادی. حالا هم اگر نمی گیری مهم نیست،اما یادت باشد وقتی شهید شدم، از روی جنازه ام بردار!
نشسته بودیم و صحبت می کردیم. قرار بود قبل از غروب آفتاب نیروهای باقیمانده گردان را از بنه تدارکاتی (محلی نزدیک خط مقدم که آذوقه و مهمات آنجا نگهداری می شود) به طرف خط حرکت دهیم.
شهید مقدم در گاو صندوقش هم تکه پارچه سیاهی گذاشته بود که با دست خط خودشان نوشته بودند عنایت فرموده، این پارچه سیاه را در کفن من قرار دهید.
آنچه ملاحظه خواهید کرد قسمت دوم گفتگو با خانم زینب طهرانی مقدم فرزند ارشد سردار شهید حاج حسن طهرانی مقدم است. شهید مقدم که لقب پدر صنایع موشکی ایران را به خود اختصاص داده است چهل روز پیش به همراه عدهای از دوستان و همکارانش در انفجاری به شهادت رسید و پرده از گمنامی این سرباز نظام اسلامی برداشته شد.
يكي از همرزمان شهيد كاوه در مورد شوخي همرزمان با اين شهيد مي گويد: به او مي گفتم: مرد حسابی! مواظب این سر باش، خیلی گران است اگر می خواهی سرت را بدهی، بگذار خودمان این کار را بکنیم، حداقل چیزی گیرمان بیاید.
اين حركت جديد ما نيز در منطقه نه صرفا به عنوان يك حضور سمبليك و صورى است، بلكه حضور ما در اين منطقه، عمل نيز در پى دارد. با اسراييل وارد جنگ خواهيم شد و عملياتمان را عليه آنها شروع خواهيم كرد. هر كس با ماست؛ بسمالله! هر كس با ما نيست، خداحافظ!
متن که در ادامه مطلب آمده ، آخرين سخنراني سردار شهيد حاج احمد متوسليان براي قواي محمد رسول الله در پادگان زبداني واقع در خارج از شهر دمشق است.كمتر از ده روز پس از ايراد اين سخنان، حاج احمد در جاده طرابلس به بيروت به همراه 3 تن از همراهانش به اسارت مزدوران مسيحي رژيم صهيونيستي در آمد.
پدر شهيدان «عليرضا و محمدرضا موحددانش» گفت: وقتي خبر خروج زندانيان از زندانها اعلام شد، هويدا و نصيري كه در جمع زندانيان بودند با گرفتن قرآن روي سر قصد فرار از زندان را داشتند كه عليرضا از بالاي برج نگهباني به پايين ميپرد و با سنگي بر پيشاني رئيس ساواك براي هميشه يادگاري ميگذارد.غلامرضا موحددانش پدر شهيدان «محمدرضا و عليرضا موحد دانش» اظهار داشت: اگر شهدا از نظر ويژگيهاي اخلاقي و ديني به درجه بالايي نميرسيدند، خداوند آنها را انتخاب نميكرد.
علیرضا اولین فرزند خانواده «موحد» در سال 1337 در تهران به دنیا آمد. در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست. [روایتی دیگر: در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم وارد دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی برق به كسب علم مشغول گشت.]پس از پیروزی انقلاب، در كمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت. با آغاز غائله كردستان، به كردستان رفت و در چند عملیات پاكسازی علیه ضد انقلابیون شركت كرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین "محسن وزوایی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یك دستش قطع شد. پس از عملیات "مطلع الفجر" به مكه معظمه مشرف شد. قبل از عملیات فتح المبین، به تیپ 27 محمد رسول الله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد.
علي را به سلول انفرادي ميبرند. به محض آن كه پليسها رفتند و او تنها ماند، عكس پادشاه عربستان را از روي ديوار سلول پايين آورد و به جاي آن عكس امام (ره) را از توي دست مصنوعياش بيرون آورد و روي ديوار بالاي سرش نصب كرد. سردار شهيد حاج عليرضا موحد دانش از جمله سرداراني است كه با تمامي زحماتي كه كشيده است اما متاسفانه گمنام مانده است و نسل جديد شناخت كمي از او دارند. آنچه كه پيش روي شماست مجموعه خاطراتي پيرامون اين شخصيت است كه توسط دوستان و همرزمانش عنوان شده است:
از شما مي خواهم موقع نامه نوشتن، مرا راهنمايي كني، چون به قول امام، شما در خيل كارواني هستيد كه به مقصد نزديك شده ايد، ولي ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم. در هر صورت، من تو را بيشتر از آنچه كه فكرمي كني مي شناسم. به اميدي روزي كه تمام مردان و زنان حزب الله به آخرين خط كمال برسند.
... همه رزمندگان و فرماندهان لشكر به اين نكته رسيده بودند كه شهادت براي سيد محمد انتخابي است. سيد هر وقت بخواهد شهيد ميشود...
شهید زینال الحسینی ، هميشه مي گفت بايد گوش بسته، چشم بسته، دست بسته مطيع فرمان نايب پسر فاطمه سلام اله عليها بود. او با اين اعتقاد پا به ميدان نبرد گذاشت. سردار شهيد تخريب «سيدمحمد زينال الحسيني»، فرمانده گردان تخريب لشكر 10 سيد الشهدا و جانشين تيپ سوم كربلا سال 1342 در محله اتابك تهران به دنيا آمد. به قول خودش از جمله كساني بود كه امام فرمود ياران من در گهوارهها هستند. با شروع جنگ تحميلي قدم در جبهه گذاشت جز اولين ياران شهيد چمران و در زمره اولين معبر زنان و تخريبچيهاي جنگ بود.

برادر سردار شهيد «محمد بروجردي» با بيان اينكه 20 سال ساخت فيلم زندگي شهيد بروجردي به تعويق افتاده، گفت: شهيد بروجردي در تمام عرصههاي فرهنگي، انقلابي، سياسي و نظامي يك الگو بود اما در معرفي اين شهيد به نسل امرور جفا شده است.
مادر سردار شهيد «محمد بروجردي» با بيان اينكه تبعيت از ولي فقيه وصيت شهيد بروجردي و همه شهداست، گفت: اكنون كه خداوند آقاي خامنهاي را بهعنوان رهبرمان بالاي سر ما قرار داده، بايد با حمايت از ولايت فقيه مراقب اين انقلاب باشيم تا پرچم مقدس انقلاب اسلامي را به دست صاحبش حضرت مهدي(عج) برسانيم.
حسين در روز دوازدهم ارديبهشت ماه سال 1341 در خانوادهاي پارسا و مستضعف از اهالي جنوب تهران به دنيا آمد و دوران تحصيل را با هوش و استعداد فراوان و حسن خلقي مثال زدني، طي كرد. در دوره مبارزات مردمي بر ضد شاه و استعمارگران، او كه نوجواني بيش نبود با شور و اشتياقي وصف ناپذير، وارد صحنههاي انقلاب شد و در روز 22 بهمن سال1357 از اولين كساني بود كه با تصرف پادگان تسليحاتي خيابان پيروزي، به مردم كمك كرد.
پس از پيروزي انقلاب، مدتي در كميته انقلاب اسلامي به حراست از آرمانهاي مردم پرداخت و پس از آن به عضويت رسمي سپاه در گردان 7 پادگان امام حسين (ع) درآمد. با شروع جنگ تحميلي راهي جبههها شد و در سمتهايي چون معاونت گردان حنين، عضو شوراي فرماندهي سپاه سر پل ذهاب، مسئول بسيج سپاه غرب و فرمانده گردانهاي سلمان، زهير و علياصغر (ع) به دفاع از ميهن اسلامي پرداخت كه در اين مدت چندين بار نيز مجروح و شيميايي شد و در روز 12 ارديبهشت 1365 درعمليات سيد الشهدا (ع) منطقه فكه بر اثر اصابت گلوله مستقيم دوشكا دوباره متولد شد.
راز تسبيح قرمز رنگ حاج حسين در ادامه مطلب ...
محسن وزوایی در شش سالگی قدم درراه تحصیل و علم گذاشت و پس از اتمام دورة ابتدائی و دورة متوسطه ، به دانشگاه راه یاقت و در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد . وی هم زمان با شرکت در فعالیت های ساسی و عقیدتی ، مسئولیت هدایت مبارزات دانشجویی را در دانشگاه شریف ، علیه رژیم پهلوی را به عهده داشت . همراه با جمعی از دانشجویان پیرو خط امام در 13 آبان 58 سفرات آمریکا را به عنوان لانة جاسوسی تسخیر کرد و چون زبان انگلیسی را خوب می دانست به عنوان سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام کار مصاحبه با رسانه های خارجی به عهدة او بود .
حاج محسن در عملیات های متعددی شرکت کرد و مسئولیت هایی همچون فرماندة گردان نهم محور تنگ کورک ، فرماندة عملیات مطلع الفجر ، فرماندة گردان حبیب لشکر27 و فرماندة تیپ 10 سیدالشهداء با او بود و سرانجام در 10 اردیبهشت 61 در عملیات الی بیت المقدس هنگام هدایت نیروهای تحت امرش بر اثر اصابت گلوله و ترکش شهید شد .
وصیتنامه سردار شهيد محسن وزوایی در ادامه مطلب ...
فرازهایی از زندگی پرافتخار امیر سرافراز ارتش اسلام
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در سال 1323 در شهرستان درگز در استان خراسان دیده به جهان گشود . او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و دبیرستان وارد دانشکده افسری و در سال 1346 موفق به اخذ دانشنامه لیسانس از آن دانشکده شد .
شهید صیاد شیرازی پس از طی دوره تخصصی توپخانه در آمریکا با سمت استادی در مرکز آموزش توپخانه اصفهان به تدریس پرداخت .
از مهمترین اقدامات او پس از پیروزی انقلاب اسلامی و برپایی غائله کردستان می توان به تهیه طرحهای عملیاتی که منجر به شکستن حصر شهرهای سنندج و پادگانهای مریوان ، بانه و سقز شد ، اشاره کرد .
شهید صیاد شیرازی از ابتدای تشکیل ستاد کل نیروهای مسلح بعنوان معاون بازرسی آن ستاد مشغول خدمت بود . آخرین مسئولیت این شهید جانشینی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح بود . وی در عید غدیر سال 1378 از سوی مقام معظم رهبری و فرمانده کل قوا به درجه سرلشگری نایل شد .
برخی از ویژگیها و خصایل اخلاقی شهید صیاد شیرازی :
برخورداری از روحیه ای انقلابی و مبارز
ساده زیستی
متعبد و عارف مسلک
صمیمی و خوش برخورد و مردم دار
صبور و خستگی ناپذیر
مجذوب امام ( ره ) و رهبری
اهل توسل به ائمه اطهار ( ع )
منظم و اهل مراقبت و خودسازی
بی اعتنا به نام و نشان و مادیات
فداکاری و شجاعت
پشتکار و پیگیری مستمر و بی وقفه امور
توان بالای مدیریت و فرماندهی
تیزهوشی و آینده نگری
اقتدار و صلابت روحی ، همراه با لطافت و رافت