گفتگو با عزيزاني كه در سال هاي دفاع مقدس از جمله افرادي بودند كه شايد در متن درگيري مسلحانه و خط مقدم نبودند اما حضورشان در كنار رزمندگان كاملا مشهود است. يكي از اين دست كارها، «امدادگري» بود. هيچ كس نمي تواند زحمات اين افراد را در پشت خطوط مقدم فراموش كند. خانم «معصومه رامهرمزي»، يكي از امدادگران سال هاي جنگ است. حدود 3 سال پيش بود كه با ايشان هم كلام شدم و از آن جلسه خاطرات فراوان دارم . اما نكته اي كه باعث شد امروز به ياد آن گفتگو بيفتم، صحبتي بود كه اين امدادگر پيرامون شهيد «سيد مجتبي هاشمي»، فرمانده گروه فدائيان اسلام در جبهه هاي جنگ را بر عهده داشت. نظر شما را به صحبت ها جلب مي كنم:


...فيلم اخراجي ها كه بعد از سال ها توسط آقاي ده نمكي ساخته شد را ببينيد، بايد گفته شود كه امثال «مجيد سوزوكي» ها چه كساني بودند؟

اصلا بچه هاي فدائيان اسلام ( افرادي كه زير نظر شهيد سيد مجتبي هاشمي فعاليت مي كردند) يك قشري بودند كه با يك زير پيراهني به تن و با شلوار كردي مي‌جنگيدند، بعضي از آنها هم سيگار گوشه لبشان بود اما واقعا مردانه مي‌جنگيدند. آيا از آنها گفته ايم؟ مگر اينها سهمي در جنگ ندارند؟

چه اشكالي دارد بگوييم بچه هاي فدائيان اسلام با زير پيراهني بر تن و شلوار كردي پايشان اما با غيرت مي‌جنگيدند و از دينشان دفاع مي‌كردند.

من يادم است زماني كه آبادان در محاصره بود، نان به زحمت تهيه مي شد و اكثربچه ها گرسنه بودند. شرايط حاد و ويژه بود. وقتي شهيد سيد مجتبي هاشمي به بيمارستان مي‌آمد و مي ديد كه تعداد مجروحين در بخش زياد است و ما هم كه امداد گر بوديم از فشار كار دچار افسردگي شديم. شروع مي‌كرد در بخش با صداي بلند به خواندن اين شعر :

كار صدام تمام است
خميني امام است
استقلال و آزادي
جمهوري اسلامي
آخرين پيام است

من به قدري اين شخصيت (شهيد سيد مجتبي هاشمي) را دوست داشتم، زيرا وقتي مي‌آمد ما احساس مي‌كرديم كه يكي آمده به همه ما انرژي وارد كند، دوپينگمان كند.

بعد شروع مي كرد با بچه ها خوش و بش كردن و به آنها مي‌گفت: نبينيم اخم كنيد، نبينيم گريه كنيد، ما پيروزيم.

يعني در يك كلام به شما بگويم حضور ايشان در بيمارستان آنچنان غوغايي در بخش ها بپا مي‌كرد و بعد هم مي‌رفت. كجا اين حرف ها نوشته شده ؟ كتابي در مورد ايشان نوشته نشده چون از مردم عادي بود.
تازه مجتبي هاشمي كسي بود كه در تهران زندگي داشت،‌ مغازه داشت، ثروت داشت. همه اينها را رها كرد و به جبهه آمد... .