شهید حسین علم الهدی

امروز مصادف است با شهادت شهید حسین علم الهدی که در تاریخ 16 دی ماه 1360 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
 در سال 1327 شمسی همزمان با سالروز وفات امام موسی بن جعفر ( ع ) در خانه ی روحانی متعهد و مجاهد مرحوم آیت الله علم الهدی پا به دنیا گذاشت پدر بزرگوارش سید مرتضی و مادر پارسایش نام او را حسین نهادند و از همان ابتدا حسین وار او را تربیت کردند . هر روز که می گذشت بیشتر با کلام الله آشنا می گردید و در بحگاه همگان با نوای زیبای صوت او بود که از خواب بیدار می شدند و با طنین صدایش دوستان را بسوی کلام حق فرا می خواند .
اولین مبارزه ی عملی حسین به زمانی برمی گردد که یک لانه ی فساد متشکل از رقاصه های مصری در مرکز شهر اهواز تشکیل گردید در این زمان بود که حسین و دوستانش این مرکز فساد را به آتش کشیدند و باعث فرار رقاصه های مصری از شهر شدند ...
ادامه نوشته

شهید منصور ستاری/

امروز مصادف است با شهادت شهید منصور ستاری که در تاریخ 15 دی ماه 1373 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
سرلشكر شهيد ، منصور ستاري در سال 1327 در روستاي ولي آباد ورامين ديده به جهان گشود . پدرش ، مرحوم « حاج حسن » شاعري فاضل بود كه ديواني از او به نام «ماتمكده عشاق » به يادگار مانده است . 
منصور ستاري دوران ابتدايي را در مدرسه ولي آباد ورامين و دوران متوسطه را در قريه « پوينك » باقر آباد به پايان رسانيد . وي در طول دوران تحصيل همواره يكي از شاگردان ممتاز كلاس به شمار مي‌رفت ... 
ادامه نوشته

شهید سیدمجتبی علمدار/

امروز مصادف است با شهادت شهید سیدمجتبی علمدار که در تاریخ 11دی 1375 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید سیدمجتبی علمدار، یازدهم دی‏ماه ۱۳4۵ش در شهرستان ساری چشم به جهان هستی گشود. سیدمجتبی در سن هفده سالگی به عضویت بسیج درآمد و در اواخر سال ۱۳۶۲ش به کردستان عزیمت کرد. 
ادامه نوشته

میشود طور دیگری بود! مثل شهدا ...!

 وقتی رسول برادر کوچکترش شهید شد اومد تو سنگر و دو دستی تو سرش می­زد و باخنده می­ گفت: منو بگو که اونو نصیحت می­ کردم. بیچاره مادرم فکر می­ کرد من آدم حسابی­م، حالا چطوری برم دیدنش؟ یکی از بچه­ ها با خنده گفت: حالام دیر نشده ببین عیبت چی بوده که شهید نشدی؟ تقصیر خودته وگرنه که همون شیری که مادرت به رسول داد به تو هم داد.

مصطفی جواب داد از اتفاق عیب کارو فهمیدم، درسته تقصیر خودمه، چون من با امثال شما رفیق شدم ولی رسول اصلا شما رو نمی­شناخت! بچه­ ها از این حاضر جوابی کیف کرده بودند ...!

 

- شب عروسیش دیدنی و به یاد ماندنی بود. برای اولین بار تو شکل و شمایل ویژه­ ای می­ دیدیمش. با کت و شلوار سورمه­ ای تر و تمیز و یه پیرهن سفید، شده بود یه داماد درست و حسابی. اما آخر شب چرت همه رو پاره کرد، میکروفن رو گرفت و گریه کنان حرفایی رو گفت، فکر نکنین من با ازدواج به دنیا چسبیدم. این وظیفه­ ی من بود، حضور تو جبهه هم وظیفه­ ی دیگه منه. فردا عازم جبهه هستم و بدونید که این بار... گریه مصطفی قطع نمی­ شد. دهان عده­ ای زیادی که برای شیرینی خوران آمده بودند از تعجب باز مانده بود ...!


- صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می­ رسید. با خودم گفتم: کاش نماز رو زودتر تموم کنه. اگه یه خمپاره بیاد وسط خاکریز؟

اما مصطفی آرام و مطمئن، به همه عطر زد محاسنشو شانه کرد. پیشونی بند سبز رنگشو باز کرد و تو جیبش گذاشت. طبق معمول سجاده­ ی سبز رنگ کوچکی که همیشه با خودش داشت رو پهن کرد روی خاک. به طرف قبله ایستاد کمی مکث کرد و به طرف ما برگشت و گفت: می­ دونید اگه این نماز آخر ما باشه چه عشقی می­ کنیم؟ حرف همیشگی اون تو ذهنم تداعی شد که می­ گفت خاک بر سرما اگه جنگ تموم بشه و ما زنده باشیم.

مصطفی اشک ریزان به طرف قبله ایستاد به سمت مدینه  و کعبه­ ی دلها گفت: السلام علیک یا مولاتی یا فاطمة الزهرا السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

یکی از خصلتای قشنگ مصطفی این بود که حتی تو سخت ترین شرایط که برای کسی فکر درست و حسابی نمی­ ماند همان نماز آرام  را با حضور قلب و اشک ریزان می­ خواند ...!


شهید حاج مصطفی ردانی پور

از کتاب بوی باران

این شهید یک آقازاده است

فرزندم سید هادی، دو سالی بود که درس را رها کرده بود و پس از چند ماه آموزش‌های مختلف، به مقاومت پیوست و در چندین عملیات مقاومت شرکت کرد. من می‌دانستم که او در خط مقدم می‌جنگد. حضور او در جبهه، با اجازه و اطلاع من بود.

این شهید یک آقازاده است

شاید خیلی از مردم دنیا چه مسلمان و چه غیر مسلمان آرزوی دیدن مردی را داشته باشند که چندین سال است هیمنه ارتش به اصلاح شکست ناپذیر را شکسته است.

ادامه نوشته

شهیدی که خواست همچون حضرت زهرا(س) مفقود الاثر باشد

شهید بنکدار در وصیتنامه‌اش نوشت:آرزو دارم همچون حضرت فاطمه(س) مفقود الاثر گردم که دست نامحرمان بر من نخورد. امیددارم که پیکرم بازنگردد، تا از روی هزاران شهیدی که بی هیچ تشییع جانشان را فدا کردند شرمنده نشوم و همچون شهدای گمنام بمانم.

شهیدی که خواست همچون حضرت زهرا(س) مفقود الاثر باشد

پاسدار شهید علیرضا بنکدار متولد 1336 است. او که از روزهای نخستین جنگ در جبهه‌های جنگ تحمیلی حضور داشت در سال 61 به عنوان معاون گردان کمیل در لشگر 27 محمد رسول الله (ص) با فرمانده این گردان یعنی شهید محمود ثابت نیا در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد.

ادامه نوشته

شهید حاج عباس محمد ورامینی/

پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهرانامروز مصادف است با شهادت شهید عباس ورامینی که در تاریخ 28 آبان در عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین  بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل آمد...

ادامه نوشته

پیمان سردار خداکرم باشهدا/

با اینکه خودش هم جزو خانواده شهدا محسوب می شد، می گفت «ما هرچه داریم از خانواده معظم شهداست» و هر زمانیکه در تهران بود تا جایی که می توانست به خانواده های شهدا سرکشی می کرد.

همسر سردار شهید حاج جواد حاجی خداکرم : حاجی از اولین فرماندهان کمیته انقلاب اسلامی بود. این شهید عزیز فرمانده کمیته ارج و مدتی هم فرمانده پایگاه های بسیج کارخانه یخ، آقا نور و محله منصور بود؛ با این همه مدت زیادی در تهران نبود و در دوران دفاع مقدس معمولاً در جبهه بود و هر چند ماه یکبار در تهران حضور داشت.

ادامه نوشته

شهيد مهدي زين‏الدين

پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران

امروز مصادف است با شهادت سرلشکر پاسدار "مهدي زين ‏الدّين" فرمانده لشكر 17 علي ‏بن ابي‏طالب(ع) که در تاریخ 26 آبان درج رفیع شهادت نائل آمد...

ادامه نوشته

سیر تحول یک سرباز روح الله ...

شهید"محمد توسلی" در سال 1337 ه ش در "تهران" به دنیا آمد. سال 1342 که امام خمینی فرمود: سربازان من در گهواره اند ، محمد تنها 9 سال داشت اما مقدر بود که 15 سال بعد به جمع سربازان امام خمینی بپیوندد . محمد در 16 سالگی، پدرش را از دست داده و تنها نان آور خانواده 5 نفرشان گردید و ضمن کار در مغازه شیشه بری، به درسش هم ادامه داده  و دانشجوی رشته عکاسی و طراحی دانشگاه تهران شد.در هشتم مهر ماه سال 1359 ، در تنگه گاران – محور مریوان – به دست شقی ترین افراد به شهادت رسید.

چند عکس را از میان تصاویر سردار شهید محمد توسلی ، جانشین فرماندهی سپاه مریوان را انتخاب کرده ایم که سیر تحول ظاهری فرزندان یک نسل مبارز را به تاریخ سازان یک سرزمین نشان می دهد
...

ادامه نوشته

شهدا دخترم را شفا دادند...

بی اختیار گوشی رو بر داشتم. آقای صادقی فر بود. گفت: بعد از اینکه شما رو آشفته حال دیدم خیلی فکر کردم. یک پیشنهاد دارم. بیا همین الان بر و قطعه 24 سر مزا ر شهید "جهان آرا" و از خداوند به واسطه ایشان حاجتت رو بخواه، تقاضا کن که واسطه بشود و شفای دخترت رو از خداوند بگیرد. من فقط گوش می‌کردم باورش سخته ولی گوشی رو گذاشتم و بلند شدم. این بار انگار می‌دانستم چه می‌کنم و چه می‌خواهم. خانم سیادتی یکی از همکارام رو همراه کردم  و رفتیم قطعه 24 گلزار مقدس شهدا و قبر شهید محمد جهان آ را...

ادامه نوشته

شهادت سرداران

امروز مصادف است با شهادت سرداران اسلام "فكوري، فلاحي، نامجو، كلاهدوز و جهان‏ آرا" که در تاریخ 8 مهر 1360 در سانحه هوايي به درجه رفیه شهادت پیوستند

پس از پايان موفقيت ‏آميز عمليات ثامن ‏الائمه، پنج تن از فرماندهان رده بالاي ارتش و سپاه، جهت تقديم گزارش به حضرت امام خميني(ره) فرماندهي معظم كل قوا، عازم تهران مي‏شوند. به اين منظور، يك فروند هواپيماي سي 130 با چهل نفر سرنشين و 27 مجروح و 32 تن از شهداي عمليات ثامن‏ الائمه از فرودگاه اهواز به مقصد تهران به پرواز در آمد.
اما اين هواپيما در 30 كيلومتري فرودگاه مهرآباد در جنوب غربي كهريزك دچار سانحه گرديد. خلبان سعي نمود هواپيما را در همان منطقه به زمين بنشاند كه پس از طي مسافت 270 متري، بال چپ هواپيما به زمين اصابت مي‏كند. هواپيما متلاشي شده و آتش مي‏گيرد كه در نتيجه 49 نفر از سرنشينان هواپيما از جمله اين پنج فرمانده به شهادت رسيدند
كه عبارتند از: سرلشكر ولي‏ اللَّه فلاحي، جانشين ستاد مشترك ارتش، سرتيپ موسي نامجو، وزير دفاع و نماينده امام در شوراي عالي دفاع و فرمانده دانشكده افسري، سرتيپ جواد فكوري، فرمانده نيروي هوايي و وزير دفاع و مشاور در ستاد مشترك ارتش، يوسف كلاهدوز، قائم مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و برادر محمدعلي جهان‏ آرا، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خرمشهر
.

منبع :وبلاگ تقویم عشق

سردار سرلشکر سید محمد علی جهان آرا

ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را....

گزیده ای از وصیت نامه شهید سید محمدعلی جهان آرا

ولادت:   ۹/۶/۱۳۳۰خرمشهر

شهادت: ۷/۷/۱۳۶۰

نحوه ی شهادت: بر اثر سانحه هوایی

منبع : یادواره شهدا

مادر شهیدان بیات سرمدی به دیدار فرزندانش رهسپار شد

پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران بزرگاین کلام  معروف و تأمّل برانگیز مادر شهیدان محمود، منصور و غلامرضا بیات سرمدی در مورد شهادت در رسانه‌ها شهرت داشت که می‌گفت:  این حرفم را شاید کمتر کسی درک کرده و باور کند. من احساس می‌کنم همه شهدا در شکم مادرشان مانند یک شهید رشد می‌کنند. به دنیا که می‌آیند، شهید به دنیا می‌آیند. شهید بزرگ می‌شوند. رشد می‌کنند. مظلوم به جبهه می‌روند و مظلوم شهید می‌شوند. محمود می‌گفت کسی که عاقبتش شهادت باشد در چهل روزگی در شکم مادر روی پیشانی‌اش می‌نویسند، شهید... 
ادامه نوشته

شهید حجت الله تــوسلی

پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران بزرگشهید حجت الله تــوسلی
تاریخ تولد : 1344
محل تولد : روستای بام شهرستان اسفراین
تاریخ شهادت : 8/5/1362
محل شهادت : منطقه مهران
نام عملیات : والفجر 3

ادامه نوشته

آخرین سواری بر دوش بابا...

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران به نقل از مشرق ،تصویری که مشاهده می کنید، در روز تشییع پیکر پاک شهید «جعفر جنگروی» برداشته شده است. «محمد حسین» پسر کوچک شهید، توسط همرزمانش، بر روی تابوت پدر نهاده شده است تا همه گان بدانند، آن که اینک بر دوش مردم، تا دروازه های بهشت بدرقه می شود،  «رحیق مختوم»، را نه به «بهانه» که با بهایی سنگین نه دست آورده است.برادر کوچک تر جعفر، با نام «علی جنگروی» به تاریخ اول مرداد ماه سال 1361، طی عملیات رمضان، خلعت شهادت پوشید. بر روی تابوتِ جعفر، تصویر هر دو برادر نصب شده است اما تصویر مشخص تر، متعلق یه علی است...

ادامه نوشته

وقتی به مقتل با شعف ،عباس آمد...


سردار شهيد «عباس شعف»، فرزند «محمود» فرمانده گردان ميثم از لشكر حضرت رسول(ص) بودكه در آخرين مرحله و در آستانه پيشروي به سوي آزادسازي نهايي خرمشهر از دست بعثيون متجاوز، بعد از زخمها و جراحت هاي فراواني كه در طول دفاع مقدس و در عمليات هاي مختلف برداشته بود و از جانب همرزمانش لقب ضد تير به ايشان داده شده بود، شربت گواراي شهادت را نوشيد.
عباس به سال 1338  در شیراز متولد شد‌ و‌ پس از پشت سر گذاشتن دوران ابتدایی و پشت سر گذاشتن دو سال از نظام قدیم متوسطه تحصیلی به دلیل فوت پدرش، درس و مشق خود را رها کرد و در یک کارخانه چای مشغول به کار شد تا کمک خرج خانواده باشد.

او پس از تغییر نظام آموزشی قدیم به جدید، دوباره ادامه تحصیل داد. پایان تحصیلات متوسطه عباس، همزمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره) بود‌. عباس به دلیل گرایش‌های مذهبی، همواره تلاش می‌کرد تا یکی از مبلغین نهضت اسلامی مردم ایران باشد...

ادامه نوشته

شهيد حجت الاسلام و المسلمين حاج رضا مظفر

پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهرانشهيد حجت الاسلام و المسلمين حاج رضا مظفر در سال 1340 در مامازن پاكدشت در خانواده اي مذهبي و متدين ديده به جهان گشود.از اواخر سال 1366 تا قبل از شهادت به مسئوليت حاكم شرع دادگاه انقلاب اسلامي مبارزه با مواد مخدر و منكرات تهران منصوب مي گردد و عده زيادي از سوداگران مرگ را به زباله دان تاريخ مي فرستد .ايشان در سنگر هدايت گري و ارشاد نيز خطيبي توانا و جاذب بود...

ادامه نوشته

شهادت سه برادر در یک روز

پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهرانحسین گفت: کسی شهید نشده ولی رضا مجروح شده... به چشمانش خیره شدم و گفتم: رضا شهید شده؟ حسین در حالی که دست‌هایم را گرفته بود گفت: بله، گفتم بگو علی هم شهید شده؟ گفت بله. گفتم بگو حسن هم شهید شده گفت: بله مادر. آرام به داخل خانه رفتم و...

ادامه نوشته

رمز عملیات‌های موفقیت‌آمیز یک فرمانده/

 

پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران،رمز عملیات‌های موفقیت‌آمیز یک فرمانده/26 سال است که در قطعه 29 گلزار شهدای بهشت زهرا(س)، مردی آرمیده، از محله قدیمی مسگرآبادتهران؛ شهید «محمدرضا علی‌اوسط» از نوادگان «ملامحمود» ـ مرد مؤمنی که در «نشان ازبی‌نشان‌ها» آیت‌الله شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودکی داستان ملامحمود، روایت شده است قائم مقام و مسئول مهندسی رزمی و اطلاعات عملیات تیپ مسلم بن عقیل بود که روز دهم خرداد 1366 طی عملیات مهندسی رزمی در محور بانه ـ ماووت به شهادت رسید.

ادامه نوشته

101گناه شهیدعلی بلورچی/


پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران،101گناه شهیدعلی بلورچی/

شهید علی بلورچی
، رتبه 5 کنکور،دانشجوی الکترونیک دانشگاه شریف و شاگرد خاص آیت ا... حق شناس است.
نوشتن این دفترچه را از روز پنجشنبه 22 آذرماه سال 63 شروع کرده بود. جوانی که وقتی شهید شد 21 سال بیشتر سن نداشت. دفترچه محاسبات نفس ما چند گناه فقط این چنینی دارد؟!....روي جلدش نوشته بودند؛ دفترچه محاسبات نفس شهيد علي بلورچي.

علي صفحه اولش نوشته بود ...

ادامه نوشته

اول اردیبهشت سالروز ولادت شهید ابراهیم هادی/

پايگاه اطلاع رساني گلزار شهداي تهران ، اول ارديبهشت سالروز ولادت شهيد ابراهيم هادي/

دارایی اتــــ را اگــــر از دست دادی شهیــــــــد نمی شـــوی، با دست اگر دادی شهید خواهی شد.

تولدت مبـــــارک آقــــا ابراهیم

آیا صاحب این عکس مشهور را می شناسید؟

احتمالا بارها عکس مذکور را دیده باشید . این عکس مربوط به نوجوان 13 ساله ی کرجی شهید علیرضا محمودی پارسا است که چند روز قبل از شهادتش گرفته شده  است که معصومیتی خاص را تداعی می کند.علیرضا در عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ماه سال 1361 مجروح وپس ازدوروزسخت ،در حالی که حضور سید الشهدا را بر بالینش با گفتن جمله صل الله علیک یا ابا عبدلله اعلام کرد به لقاء حق شتافت. وقتی  زندگی این نوجوان 13 ساله را کنکاش می کنیم، متوجه می شویم که چگونه جبهه به فرموده حضرت روح الله(ره) دانشگاه بزرگی بوده که مس وجودی رزمندگان را طلا می کرده است . عشق واقعی به شهادت رامی شود درگوشه گوشه ی زندگی به ظاهر کوتاه علیرضا و دست نوشته ها و آثار بجا مانده ازاو لمس کرد، چیزی که شاید برای بسیاری ازافراد جامعه امروزی ما  گفتنش هم سخت باشد، ملکه ی ذهن و رفتاری شهید علیرضا محمودی بوده است ....

 او توبه نامه ای دارد که چندی قبل از شهادتش بر روی نوار کاستی به یادگار گذاشته است.چند فراز از توبه نامه ایشان را مرور می کنیم؛ فقط قبل از خواندن آن یادمان باشد که این توبه نامه کسی است که هنوز به سن تکلیف نرسیده ولی نگران ترک اولی هایی است که ازاو سر زده است ..... 

ادامه نوشته

آیت الله جوادی آملی: ایشان در عشق خدا سوخته است .../

پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران، شهید تورجی زاده

صدای سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود. استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟ گفتم: محمد رضا تورجی زاده. استاد پس از کمی مکث فرمودند :ایشان (در عشق خدا) سوخته است. گفتم: ایشان شهید شده، فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) هم بوده. استاد ادامه داد: ایشان قبل از شهادت سوخته بوده . امام خمینی: اينجانب هر وقت با اين عزيزان معظم برخورد مي كنم يا وصيت نامه انسان ساز شهيدي را مي بينم احساس حقارت و زبوني مي كنم. اينان سند ايمان و تعهدشان را به اسلام در دست دارند و قبور شهدا و اجساد و ابدان معلولان‚ زبان گويائي است كه به عظمت روح جاويد آنان شهادت ...

ادامه نوشته

نامه منتشر نشده شهید «عباس دوران» به همسرش/

پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهرانبه گزارش پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران : نامه خواندنی زیر که شهید «عباس دوران» آن را در مهرماه 59 یعنی در اولین روزهای حمله عراق به ایران به همسرش نوشته است، دارای نکات قابل تأملی است. یک نکته اما برای امروز بسیار کاربردی است، نه فقط برای مسئولین که برای دانشجویان، اساتید دانشگاه، حتی کارمندان و …

ادامه نوشته

به مناسبت 9 بهمن ، سالگرد شهادت شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری)/

اتكال شهيد باقري به خداوند تبارك و تعالي بسيار بالا بود و در سايه اين توكل، اطمينان و استقامت عجيب وي بخوبي مشهود بود و در سخت‌ترين شرايط و حساسترين موقعيتها ضمن حفظ صبر و آرامش و خونسردي، با تدبير عمل مي‌كرد. او عشق و علاقه عجيبي به اهل بيت(ع) و آقا امام زمان(عج) و امام خميني(ره) داشت. شهيد باقري بي‌ريا و بي‌تكلف در مصائب امام حسين(ع) مي‌گريست و ...

شهيد باقري در همه مدت حضورش در جبهه‌هاي جنگ تنها يكبار، آن هم به مدت پنج روز براي ازدواج، از جنگ جدا شد و به جهت عشق به حضرت امام زمان(عج) نام نرگس را براي تنها فرزندش برگزيد.

تا مدتها همسرش نمي‌دانست كه او در جبهه مسئوليت دارد و فرمانده است، در پاسخ به اين سئوال كه در جبهه چه مي‌كند، مي‌گفت: من سقاي بچه‌هاي بسيجي‌ام.

شرح شجاعت ها،شهامت ها و زندگی نامه ی این شهید بزرگوار را در ادامه می خوانیم/


ادامه نوشته

سجاده نماز صياد دلها/

همسر شهيد صياد شيرازي :

شهيد صياد شيرازي تأكيد مي كرد كه هر كاري را با وضو انجام بدهيم چرا كه در آن صورت چنين كاري باعث رضاي حضرت حق است، هر بار كه وضوي خود را تازه مي كرد با خنده مي گفت: اين وضوي تازه نماز خواندن دارد.

آنگاه دو ركعت نماز حاجت مي خواند و در برابر خداوند خاضع بود و بندگي مي كرد و بزرگترين مشكلات را به راحتي پشت سر مي گذارد.

عکس ها در ادامه مطلب/

ادامه نوشته

عاملی که مصطفی را به کمال رساند «هدف» او بود

عاملی که مصطفی را به کمال رساند «هدف» او بودصدیقه سالاریان با بیان اینکه مصطفی شهادت را به خاطرخودخواهی نمی‌خواست، افزود: آن چیزی که مصطفی را به کمال رساند هدفش بود.
مادر شهید احمدی روشن در سخنانی بیان داشت: بنده مطمئن هستم روح فرزندم همیشه حاضر است و از شما اهالی رسانه به خاطر ادای واقعی مطلب سپاسگزار بوده و معتقد هستم اگر شرایط برای شماها فراهم باشد از مصطفی بیشتر جهاد می‌کنید.

وی یادآور شد: بسیاری از چیزهایی که ما را خوشحال می‌کرد برای او بی مفهوم بود و هر وقت احساس خوشحالی می‌کرد نوحه‌ای از امام حسین می‌خواند و یکی از آرزوهای او رفتن به کربلا بود به این شرط که او را ببرند یعنی لیاقت آن را داشته باشد.

سالاریان به دفن فرزندش اشاره کرد و گفت: وقتی فرزندم را در امامزاده چیذر دفن کردند به خواب دوستش می‌آید و او به مصطفی می‌گوید این مریض‌های سرطانی را شفاعت کن و مصطفی آنها را شفاعت می‌کند.

وی افزود: او هیچ وقت دروغ نمی‌گفت و اظهار می‌داشت اگر نتوانم واقعیت را بگویم پاسخی نمی‌دهم.

*هدف او مهندسی شیمی دانشگاه شریف بود

مصطفی ازهمان زمان که برای کنکور درس می‌خواند هدفش ورود به رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود که به هدفش رسید و پس از آن نیز 9 ماه در انتظار گزینش در سایت نطنز ماند که در همین مدت هم در وزارت دفاع کار می‌کرد.

مادر شهید احمدی روشن تصریح کرد: همسر مصطفی از رفتن او به سایت نطنز نگران بود اما بالاخره همگی قبول کردیم که مصطفی برود. او ساعت 4.5 صبح شنبه به سایت نطنز می‌رفت و سه‌شنبه برمی‌گشت و آخر هفته نیز در جلسه خصوصی شرکت می‌کرد.

وی در پایان خاطر نشان کرد: دریکی از یادداشت‌های فرزندم نوشته شده است که شهادت را به خاطر خودخواهی نمی‌خواهم.

و آن چیزی که مصطفی را «مصطفی» کرد و به کمال رساند هدفش بود و دلیل اصلی مصاحبه من با رسانه‌ها این است که مصطفی را درست معرفی کنید و بیان نمایید که فرزندم مراحل مختلف رسیدن به درجات بالا را پیمود و به شهادت رسید.

بهنام محمدی چگونه به شهادت رسید

بهنام محمدی چگونه به شهادت رسیدیکی از بچه‌ها سراسیمه او را در آغوش گرفت و در حالی که اشک‌هایش بر روی سینه بهنام غرق در خون و نیمه جان سرازیر می شد به سرعت به طرف بیمارستان رسید، بهنام شهید شده بود.

31 شهریور سال 1359 جنگ در حالی به صورت رسمی آغاز شده بود که برخی مناطق کشور از روزها قبل درگیر آن شده بودند. یکی از مناطق شهر خرمشهر بود. خرمشهری که یک تاریخ و حماسه است. حدیث ایثار و جوانمردی است که به هنگام هجوم بعثیان، حماسه ای 35 روزه آفرید و با خروشی 48 ساعته به دامن ایران بازگشت.

ادامه نوشته

بازخوانی وصیتنامه شهدای سجادیان

مرده بودیم، امام زنده‌مان کرد

 مرده بودیم، امام زنده‌مان کرددر وصیتنامه شهید «سید حمزه سجادیان» آمده است «گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشید. ما هرچه داریم از رهبر عزیزمان داریم. ما را از شب تار به روشنایی روز کشید. ما را از جهنم به بهشت کشید. ما را از خواب غفلت بیدار کرد. ما مرده بودیم، زنده‌مان کرد».

اینکه مؤمن در هیچ قالبی غیر ایمان نمی‌گنجد، نمونه‌ای از آن حکایت خانواده شهدای سجادیان است. همان خانواده‌ای که 5 تن از عزیزانش را فدای اسلام کرده و با این وجود همچنان در صحنه دفاع از ارزش‌ها محکم ایستاده‌اند. چه برادر بزرگ شهدا «آقا سید جعفر» که راننده تاکسی است و چه مادر آنها که مویی را در این راه سپید کرده و ...

آنچه در ادامه می‌آید، ابتدا بخشی از وصیت‌نامه‌های شهدای 5 تن آل رسول‌الله (ص) است و پس از آن خطابه مادر و همسر شیرزن‌ این شهدا که خطاب به زنان بحرینی ایراد کرده است.

ادامه نوشته

اسامی ایثارگرانی که به دست آل سعود به شهادت رسیدند

خبرگزاری فارس: اسامی ایثارگرانی که به دست آل سعود به شهادت رسیدندجنایت حج خونین در سال 66 توسط مزدوران آل سعود منجر به شهادت بیش از 270 نفر از زائران ایرانی گردید که در میان آنها تعدادی از خانواده‌های شهدا و ایثارگران نیز حضور داشت.

نهم مرداد 1366، چهار روز مانده بود به عید قربان را به عنوان مراسم برائت از مشرکین انتخاب کرده بودند. مراسم کاملا با آرامش انجام شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. اما نزدیک غروب هجوم وحشیانه مزدوران آل سعود به زئران شرکت کننده در این مراسم آغاز شد. طبق اسناد موجود فرماندهی این عملیات بر عهده مشاور امنیتی وزیر کشور که یک ژنرال آلمانی به نام «وگنر» بود صورت گرفت. بیش از 270 نفر از زائران ایرانی در این حادثه به شهادت رسیدند. بخشی از شهدای آن روز پدر، مادر و یا همسر شهدای سال‌های دفاع مقدس بودند. عده‌ای هم از جانبازان دفاع مقدس هستند که به دلیل استفاده از ویلچر و یا عصا نتوانستند از دست دژخیمان سعودی بگریزند.

آنچه پیش روی شماست اسامی خانواده‌های شهدا و ایثارگران حاضر در مراسم برائت از مشرکین سال 66 است که به شهادت رسیده‌اند.

نذرآغا سلیمان دوخت (مادر شهید محمد عسگر عسگری)- زهرا چپ چاپ(مادر شهید)- فاطمه نیک (مادر 3 شهید)- حاجیه ربابه رنجبر ریزی(مادر شهید)- صفیه خانم گنجینیه(مادر شهید) - حاجیه فاطمه فتاحی(مادر شهید) - رقیه مردانی(مادر شهید) - زهرا کلاغ نشین(مادر شهید) - عذرا باب(مادر شهید) - فاطمه ورشابی(مادر شهید) - لیلا حسنی(مادر شهید) - صدیقه قصابی خلیل‌ آباد(مادر شهید) - شرافت خسروی هاچه سو(مادر چهار شهید و همسر شهید) - گوهر سراجی(مادر شهید) - رقیه سلطان پریشانی(مادر شهید) -منور کفاشی زاده تهرانی(مادر سه شهید) - شهربانو قویدل(همسر شهید) - طاهره کبابیان(مادر شهید) - پروین کوثری(مادر شهید) - بی بی طاهره سروری(مادر اسیر) - خاتون عقیقی(مادر شهید) - اقدس استوار چولایی(مادر شهید) - حافظه سلیمان شاهی(مادر شهید) - حاجیه بیگم اسلامی(مادر شهید) - کبری تلخ آبادی(مادر دو شهید و همسر شهید) - کبری سبز علی قلعه میر زمانی(مادر شهید) - صدیقه موسویان(مادر دو شهید) - خدیجه محمد نیا(مادر شهید) - حاجیه فرح زور بخش(مادر شهید) - زهرا صادق زادگان(مادر شهید)- محترم اخلاقی(مادر شهید) - صدیقه جلوانی خوزانی(مادر شهید) - صغری وطن دوست سر مزده(مادر و همسر شهید) - زهرا دادرسان(مادر شهید) - هاجر حائری عراقی(مادر شهید) - سکینه عسگری‌ باقرآبادی(مادر شهید) - سکینه احمدی(مادر شهید) - ربابه اکبرزاده رضایی(مادر شهید) - شاه زنان زمانی(مادر دو شهید و همسر جانباز دوپا قطع) - خدیجه مار نانی(مادر شهید) - زهرا حسینی (مادر شهید) - عصمت حسینی(مادر مفقودالاثر) - اقدس حسن زاده(مادر شهید) - محمد ابراهیم فخرایی(پدر اسیر) - رضا محمدزاده(پدر شهید) - محمدحسن متولی امامی(پدر شهید) - علی اکبر کثیری(پدر شهید) - حاج درویش جهانگیری(پدر شهید) - محمد ابراهیم پور(پدر اسیر) - مانده علی پور قاسمیان(پدر شهید) - یوسف اسماعیلی(پدر شهید) - نجفعلی اشکستانی(پدر شهید) - سید حسین حسینی جهانگیر(پدر شهید) - حسین مجیدی(جانباز قطع نخاع) - احمد زائری امیرانی(جانباز قطع دو پا) - مجید بابا زاده(جانباز قطع دو پا) - حجت الله شجاعی(جانباز قطع دو پا)

یادی از شهید سید مجتبی هاشمی/

این تیرها از جانب خداوند مأمور هستند

این تیرها از جانب خداوند مأمور هستندوقتی ما صدای انفجاری را می‌شنیدیم، فوراً روز زمین می‌خوابیدیم تا ترکشی به ما اصابت نکند، اما شهید هاشمی، هیچ‌گاه از صدای سوت خمپاره و سلاح‌های سنگین هراسی نداشت و این مایه تعجب ما شده بود. عراقی‌ها در مراحل اولیه جنگ، سلاح‌های مجهزی داشتند و به هیچ وجه محدودیت تسلیحاتی نداشتند. وجود دریایی از مهمات و اسلحه از جمله توپ‌های خمسه خمسه، به دشمن این امکان را می‌داد که سخاوتمندانه به روی رزمندگان ما آتش بریزید.

هر کس که در خط مقدم خطوط دوم و سوم حرکت می‌کرد، ناچار بود به دلیل انفجار خمپاره، دوربردها و توپ‌های 23 یا 35 ـ که توپ‌های سنگینی هستند ـ دائماً در حال افت و خیز گام بردارد؛ اما آقا سید مجتبی (شهید هاشمی) هیچ‌گاه از صدای سوت خمپاره و سلاح‌های سنگین هراسی نداشت و همانند ما با شنیدن این صداها عکس‌العمل فیزیکی نشان نمی‌داد. 

وقتی ما صدای انفجاری را می‌شنیدیم، فوراً روز زمین می‌خوابیدیم تا ترکشی به ما اصابت نکند، به همین دلیل با تعجب از آقا سید می‌پرسیدیم که شما چرا مثل ما روی زمین نمی‌خوابید؟ ایشان با مزاح و خوشرویی به ما می‌گفت "این تیرها از جانب خداوند مأمور هستند و به خواست خدا به ما اصابت می‌کنند. پس بیهوده به خودتان زحمت ندهید. شما چه راست بروید چه به روی زمین بخزید، تیرها مأمورت خودشان را انجام می‌دهند".

البته این را هم باید بگویم که آقا سید مجتبی همواره به حفظ سلامت بچه‌ها سفارش زیادی داشتند.

راوی: سردار ماشاء‌الله مهمان‌نواز

به مناسبت سالروز شهادت/

روایت شهید پازوکی از گریه‌های سرباز عراقی بر پیکر یک شهید

خبرگزاری فارس: روایت شهید پازوکی از گریه‌های سرباز عراقی بر پیکر یک شهیددر منطقه «فکه» یکی از عراقی‌ها که مدتی در ایران اسیر بود، در کنار ما حضور داشت؛ می‌گفت یکی از سربازان ایرانی را کشته و در نقطه‌ای که خودش نشان می‌داد، به خاک سپرده است و اصرار می‌کرد که بروید او را پیدا کنید.

شهید تفحص «مجید پازوکی» متولد اول فروردین ماه سال 1346 است؛ وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج مسجد لرزاده درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال 1361 به عنوان تخریبچی، وارد جبهه‌ شد؛ وی در این مسیر یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد و بار دیگر از ناحیه شکم؛ حالش خوب نبود اما درد را با خنده پذیرایی می‌کرد.

پس از پایان جنگ تحمیلی در سال 1369، منطقه کردستان، کانی‌مانگا و پنجوین حضور او را در قرارگاه رمضان و جنگ با ضدانقلاب و اشرار غرب کشور به خاطر سپردند؛ در سال 1371 با آغاز کار تفحص لشکر 27 محمدرسول الله(ص) در منطقه جنوب او نیز به خیل جستجوگران نور پیوست و با اطلاعات دقیق از منطقه، گذرگاه می‌زد.

مجید بعد از عروج دوست دیرینه‌اش شهید «علی محمودوند» مسئولیت گروه تفحص لشکر 27 را بر عهده گرفت و در روز هفدهم مهر ماه سال 1380، نزدیک پاسگاه وهب عراق منطقه عمومی فکه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه 27 بهشت زهرا(س) نزدیک مزار دوست همیشگی‌اش علی آقا، آرام گرفت.

سردار «جعفر جهروتی‌زاده» جانباز 70 درصد، راوی آشنای مناطق عملیاتی فکه، عین‌خوش و شرهانی در گفت‌وگوی با فارس خاطره‌ای را از شهید پازوکی روایت می‌کند:

***

شهید «مجید پازوکی» برای‌مان تعریف می‌کرد: «در منطقه فکه بودیم؛ یکی از عراقی‌ها که مدتی در ایران اسیر بود، به زبان فارسی تسلط داشت، می‌گفت که یکی از سربازان ایرانی را کشته و در نقطه‌ای که خودش نشان می‌داد، به خاک سپرده است و اصرار می‌کرد بروید او را پیدا کنید.

ما به او توجهی نکردیم تا به کارمان برسیم؛ آن عراقی هم رفت؛ صد متر جلوتر رفته بود که دیدیم نشسته روی زمین و گریه می‌کند؛ ما تعجب کردیم و به سراغش رفتیم؛ آن عراقی، خودش را روی پیکر شهیدی که تقریباً سالم مانده بود، انداخته و گریه می‌کرد و می‌گفت: والله، اولیاء الله؛ عراقی هم به این رسیده بود شهدای ما برگزیده بودند».

شهید پازوکی هم بعد از مدتی در همان جایی که این شهید پیدا شده بود، به شهادت رسید.

همسرم نمی‌خواست مثل همه بمیرد

خبرگزاری فارس: همسرم نمی‌خواست مثل همه بمیردمن اصلاً فکرش را نمی‌کردم که روزی «محمد» شهید شود؛ همسرم می‌گفت: «من پرواز را انتخاب کردم چون متفاوت با تمام مشاغل است؛ نمی‌خواهم مثل همه بمیرم».

چمدان را باز کرد؛ هر جا که می‌رفت، برای «محمد» سوغاتی می‌گرفت تا وقتی همسرش از سفر برمی‌گردد، به او بگوید که در همه حال به یادش بوده؛ حتی جوراب نو برای او خریده؛ چمدان پر است از لباس‌های بافتنی رنگارنگ. ناهید خودش این لباس‌ها را برای همسرش بافته؛ شال گردن، جلیقه و...

ادامه نوشته

فاتحان خرمشهر « فرازی از وصیت نامه بسیجی شهید حسین عابدی »

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 چند کلمه ای وصیت نامه دارم که خدمت پدر و مادر گرامیم می نویسم ، مادر جان بر تو بشارت باد که خداوند این سعادت را نصیب تو کرد که فرزندت شهید شد . البته اگر خدا قبول در راه خودش و برای تحقق آرمانش کند و دعا کنید که خداوند فنا شدن این جسم بی ارزش مورد قبول قرار دهد . خداوند حکیم در قرآن می فرماید کافران می خواهند نور خدا را خاموش کنند با وجود کراهت کافران خداوند نورش را همچنان حفظ خواهد کرد امروز روز نبرد ، مبارزه و جهاد است روزی که خداوند می خواهد بنده اش را آزمایش کند و چه افتخاری بالاتر از این می تواند باشد که در این آزمایش پیروز بیرون بیاید و چه چیز را می توانیم با وعده روح خدا روح الله کنیم که می فرماید اگر کشته شوید سعادتمند و اگر بکشید باز هم سعادتمندید ، مادر این را بدان که خداوند بزرگ دعای بنده های دل شکسته خود را اجابت می کند و از تو می خواهم که در مرگم کوچکترین قطره اشکی نریزی و همچون شب عروسی من شادی کنید تا چشم دشمنان اسلام کور شود و از شما می خواهم تا همیشه گوش به فرمان امام باشید و از این نعمت گرانبهایی که خداوند نصیب ما کرده حداکثر استفاده رو بکنیم و در آخر به تمام دوستان خوبم سلام می رسانم و امیدوارم که از من راضی باشند و در آخر از شما خداحافظی می کنم .

 

 ولادت : 1338

شهادت : 11/2/1361

تاریخ دفن : 16/ 2/ 1361

محل شهادت : خونین شهر ( خرمشهر )

عملیات بیت المقدس

محل دفن : گلزار شهدای بهشت زهرا ( س )

 قطعه 26     ردیف 69       شماره 49

به یاد او که محرم حریم شهدا شده بود

۲۰ فروردین؛ سالروز لبیک سید مرتضی به شهدای آرمیده در فکه

خبرگزاری فارس: 20 فروردین؛ سالروز لبیک سید مرتضی به شهدای آرمیده در فکهبیستم فروردین ماه هر سال یادآور عروج آسمانی سید شهیدان اهل قلم است؛ کسی که تلاش داشت تا تصویری از گمنامی و غربت 120 صحابه عاشورایی امام عصر، شهدای آرمیده در قتلگاه فکه ارائه دهد.

 

بیستم فروردین ماه هر سال یادآور روزهای غریبی است از کسی که تلاش داشت تا تصویری از گمنامی و غربت 120 صحابه عاشورایی امام عصر(عج) را ارائه دهد.

سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی را می‌گویم؛ همان که صاحب نوشته‌ها و تصاویری‌ست که تنها دل جوان می‌خواهد تا آن را درک کند... کامل‌مردی گندمگون، با قامتی متوسط، موهای لخت و محاسن پر پشت... جوان‌مردی 54 ساله...!

ادامه نوشته

مروری بر مستند «شهری در آسمان» و نگاه سید مرتضی آوینی به جنگ/

 
تو در جستجوی دروازه‌های آسمانی شهر بودی که به کربلا باز می‌شد

خبرگزاری فارس: تو در جستجوی دروازه‌های آسمانی شهر بودی که به کربلا باز می‌شد"شهری در آسمان" سفرنامه مستند سید مرتضی آوینی به خرمشهر، سفرنامه‌ای جامع و روایی است از آنچه چشم‌ها راهی به دیدن آن ندارد. او در خرمشهر در جستجوی دروازه‌ای بود که به کربلا باز می‌شد و بالاخره از این دروازه عبور کرد.

 

شهید سید مرتضی آوینی را شاید بتوان تاریخ‌نگار ویژه و شاید نخستین تاریخ‌نگار دفاع مقدس نامید. نگاه خاص او به دفاع مقدس و تحلیل‌های عاقلانه - عارفانه او از دفاع مقدس اثراتی بدیع خلق کرده که تحسین هر اهل هنری را برمی‌انگیزد و شاید بتوان ادعا کرد با صدا و تصویر آوینی بود که مسیر تاریخ‌نگاری دفاع عاشورایی امت ایران اسلامی باز و هموار شد. 

ادامه نوشته

سعید می‌گفت: خدا کند آدم غروب عاشورا دیگر زنده نباشد

گفت‌وگوی با مادر شهید مداح «سعید شاهدی»

خبرگزاری فارس: سعید می‌گفت: خدا کند آدم غروب عاشورا دیگر زنده نباشدمادر شهید تفحص «سعید شاهدی» گفت: سعید برای امام حسین(ع) خیلی هزینه می‌کرد. در میدان ابوذر هیئت «عشاق الخمینی» را تأسیس کرد که الآن بزرگترین هیئت منطقه 18 است. اگر مداح هیئت هم نبود، خودش مداحی می‌کرد. سعید محرم‌ها می‌گفت «خدا کند آدم غروب عاشورا دیگر زنده نماند...».

 

دوم دی‌ ماه، سالگرد شهادت شهید «سعید شاهدی»، از شهدای تفحص است. این شهید گرانقدر پس از حضور مستمر در جبهه‌های حق علیه باطل، پس از جنگ نیز در اکیپ‌های تفحص پیکر شهدا حضور یافت و سرانجام در سال 74 در منطقه عملیاتی فکه به آرزوی قلبی خود رسید. به قول خواهرش "سعید به سن جنگ قد کشید، بزرگ شد تا از او یک «مرد» ساخته شد". سالگرد این شهید عزیز، بهانه‌ای شد تا لحظاتی را پای صحبت مادر بزرگوارش، حاجیه خانم «صدیقه ساجدی» بنشینیم. البته یکی از خواهران شهید شاهدی نیز در این دیدار همراهی‌مان کرد.

ادامه نوشته

ماجرای پنج شهید سادات که با هم آسمانی شدند

خبرگزاری فارس: ماجرای پنج شهید سادات که با هم آسمانی شدندجاده اهواز ـ خرمشهر، منطقه‌ای به نام سه راهی کوشک و گنبد حرم شهدای سادات خمسه کوثر. می‌گویند اینجا نقطه‌ای است که فقط 5 سادات از بین 28 نفر از مسافران کربلای ایران، آسمانی شدند.

 

جاده اهواز ـ خرمشهر، منطقه‌ای به نام سه راهی کوشک و گنبد حرم شهدای سادات خمسه کوثر.
می‌گویند اینجا نقطه‌ای است که 5 شهید سادات از بین 28 نفر از مسافران کربلای ایران، آسمانی شدند و آنها مصداق جمله‌ای از امام خمینی (ره) هستند که فرمودند «شهدا امامزادگان عشقند که فردا مزارشان زیارتگاه اهل یقین خواهد بود».
 
شهید سید داود طباطبایی، شهید سیدمهدی موسوی، شهید سیدصاحب محمدی، شهید سیدعلیرضا جوزی و شهید سیدحسین حسینی، همان پنج تن هستند، جمعی از بسیجیان گردان الزهرا (س) لشگر 10 سیدالشهدا (ع) که در اول مرداد 67 و حمله مجدد رژیم بعث عراق پس از پذیرش قطعنامه 598، مصادف با روزی که حضرت اسماعیل (ع) پدر را در اجرای فرمان الهی و رفتن به قربانگاه همراهی می‌کرد، در کامیونی که حامل 28 رزمنده دفاع مقدس بودند، به پرواز درآمدند.

جریان از این قرار است؛ این مسافران بهشتی برای پیشروی تا جاده اهواز به خرمشهر به همراه دیگر رزمندگان در منطقه‌ای به نام سه راهی کوشک با دشمن درگیر می‌شوند و این گردان مورد اصابت توپ مستقیم تانک دشمن قرار می‌گیرد، از بین 28 مسافر کربلا فقط 5 سادات مانند اجداد طاهرین‌شان در کربلا، بی‌سر و دست و قطعه قطعه می‌شوند.
علاوه براینکه قسمت‌هایی از پیکر شهیدان به خانواده‌هایشان تحویل داده می‌شود، سایر تکه‌های بدنشان توسط همرزمان در همان محل شهادت به صورت یک مزار به خاک گرم و خونین خوزستان سپرده می‌شود.

بنا به درخواست مکرر اهالی کوشک از مسئولین این منطقه مبنی بر مشخص شدن هویت این قبر مطهر پس از تحقیقات و بررسی گزارشات یگان‌ها در زمان جنگ مشخص شد این قبر مطهر متعلق به 5 شهید سادات از بسیجیان لشگر 10 حضرت سیدالشهدا (ع) بوده که به تأیید همرزمان‌شان نیز رسید. اهالی منطقه اصرار به ساخت مقبره‌ای کردند و در نهایت در همان سال بقعه کنونی که دارای 5 ستون است، احداث شد و در بین اهالی منطقه کوشک این بقعه مبارک «فاطمیه» نام گرفت و زیارتگاه خیل عظیمی از اهالی است.

با توجه به اینکه این مکان مقدس در کنار جاده اصلی اهواز به خرمشهر (حدودا 40 متری جاده) مابین خط آهن قطار اهواز به خرمشهر و جاده واقع شده مورد زیارت و اکثر رهگذران این مسیر است و همه ساله در ایام اعزام کاروان‌های راهیان نور از سراسر کشور به مناطق عملیاتی جنوب این مقبره مطهر را زیارت می‌کنند.

شهید «قاضی طباطبایی» پرچمدار انقلاب اسلامی در تبریز بود

خبرگزاری فارس: شهید «قاضی طباطبایی» پرچمدار انقلاب اسلامی در تبریز بودفرزند محافظ شهید «آیت‌الله قاضی طباطبائی» با اشاره به اینکه منافقین به شهید قاضی لقب «خمینی دوم» داده بودند، گفت: آیت‌الله قاضی تنها پرچمدار انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)‌ در آذربایجان بود.

دهم مهر ماه سالروز شهادت نخستین شهید محراب، «آیت‌الله قاضی طباطبائی» به دست گروهک فرقان است؛ شهیدی که امام خمینی (ره)، او را از دوستان دیرین خود خواندند.

ادامه نوشته

بمناسبت ۸ آبانماه سالروز شهادت شهید محمد حسین فهمیده و روز بسیج دانش آموزی

    رهبر امام

    یادمان شهید محمد حسین فهمیده

    هست فهمیده آن گل لاله                     آن گل سرخ سیزده ســاله 

    هست فهمیده آن گل پر پر                    آن که فرموده امام ما رهبر

                                               

                            شهید محمد حسین فهمیده

شهید محمد حسین فهمیده نوجوان سیزده ساله ای که حدود ۳۸ روز پس از آغاز تجاوز دشمنان جمهوری اسلامی در داخل خاک خودمان داوطلبانه و عاشقانه در خون غلطید ، بزرگترین سند مظلومیت جمهوری اسلامی و تجاوز دشمنان اسلام می باشد سوال این است :

مگر نه اینکه حسین فهمیده در داخل خاک ما به شهادت رسید ؟! پس تجاوز محرض است ، مگر نه اینکه او سیزده سال بیشتر نداشت ؟! و این هم دال بر آن است که ما به هیچ وجه آمادگی برای دفاع هم نداشتیم چه رسد به شروع جنگ ، اگر ما لشگر و نظامی داشتیم چه دلیلی داشت که محمد حسین فهمیدۀ سیزده ساله متولد قم ساکن کرج  از آنجا بکوبد و به خرمشهر برود و در کوت شیخ نزدیک راه آهن خرمشهر شهید شود ، شهید بهنام محمدی چهارده ساله نیز گواهی دیگر بر این مدعاست . ما حتی تا آخرین روزهای جنگ هم آمادگی لازم را نداشتیم و شهیدان ، پهلوان سعید طوقانی پانزده ساله و شـهید سید علیرضا جوزی چهارده ساله و بیش از ۵۰۰ شهید زیر پانزده سال دیگر دفاع مقدس گواه بر این حقیقت است که ما نه با کسی جنگ نظامی داشتیم و نه حتی توان آنرا . 

  شهید پهلوان - سعید طوقانی    شهید بهنام محمدی

دشمن نیز به خیال باطل خود می خواست از همین فرصت استفاده کند و جمهوری اسلامی را در هم بکوبد و البته به یاری خداوند متعال هیچ غلطی نتوانست بکند و امروز خط مقدم جمهوری اسلامی با دشمنان اسلام به لبنان هم رسیده است . و اینک مزار فهمیده و فهمیده ها زیارتگاه استشهادیون جهان شده است . حضرت امام خمینی (ره) در مورد حسین فهمیده فرموده اند :

   

رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صد ها قلم و زبان بالاتر است با نارنجک زیر تانک دشمن رفت و آنرا منهدم و خود نیز شربت شهادت نوشید .

مقام معظم رهبری نیز دهها جمله در مورد شهید حسین فهمیده فرموده است از جمله اینکه :

شهید فهمیده سیزده ساله بود اما با رشد و با شعور با اراده و مصمم کشور و امام خود را شناخت ، اهمیت وجود خود را هم شناخت و این سرمایه را تقدیم عزت کشور کرد .

مزار شهید محمد حسین فهمیده

قسمتی از وصیت نامه شهید داود فهمیده :

شهید داود فهمیده

           

مادر عزیزم دوست دارم بچه ها را مثل حسین پاک تربیت کنی که در راه خدا قدم بگذارند ، پدر عزیزم بچه ها را باز تکرار میکنم بچه ها را پاک تربیت کنید .

تربت پاک شهید محمد حسین فهمیده در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعه ۲۴ ردیف۴۴ شماره ۱۱

تربت پاک شهید داود فهــــمیـــده در گلزار شــــــــهدای بهشت زهرا (س) قطعه ۲۴ ردیف ۳۱ شماره ۱۳

تربت پاک دو پهلوان شهید طوقانی ها در باشگاه شهیدان طوقانی در کاشان می باشد.

شهید سعید جان بزرگی  

روز دوازدهم اسفندماه سال ۱۳۴۴ سعید جان بزرگی در شهرری (تهران) چشم بر زیبائیهای جهان هستی گشود و در آغوش پر مهر مادر آرام گرفت. درس و مدرسه را همانند کودکان همسال خود در سن ۷ سالگی آغاز نمود.۱۵ سال بشتر نداشت که شوق حضور در میدان جنگ و دفاع از خاک ایران او را به مناطق جنگی کشاند، ابتدا در جرگه بسیجیان لبیک گوی پیام خمینی شد سال ۱۳۶۲ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در واحد تبلیغات به کار پرداخت. سال ۱۳۶۳ و ۱۳۶۶ مجروح گشت. در عملیات بدر بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی به بستر بیماری افتاد. در عملیات کربلای ۵ گلوله ای از کنار سرش عبور کرد و او به طور معجزه آسایی زنده ماند.۷ سال مردانه جنگید بعد از اتمام جنگ تحصیلات عالیه خود را ادامه داد و تا اخذ مدرک کارشناسی در رشته عکاسی و کسب رتبه دانشجوی نمونه سال ۱۳۷۵ شد. در این دوران سه مرتبه به زیارت بیت الله الحرام و یک مرتبه به زیارت مزار پاک سید شهیدان (ع) مشرف گردید. او در سال ۱۳۷۱ با دوشیزه ای پارسا ازدواج نمود و صاحب ۲ فرزند شد سعید علاقه خاصی به مقام معظم رهبری داشت و اگر می دانست ایشان در مکانی حضور دارند، سعی می کرد حتماًَ در آن مجلس حاضر باشد. سرانجام سعید بعد از چهارمرتبه عمل جراحی به علت استشاق گازهای شیمیایی در هنگام عکسبرداری از قربانیان حلبچه در روز بیست و دوم تیرماه سال ۱۳۸۱ در حالیکه معاونت فرهنگی لشگر ۲۷ محمدرسول (ص) را بر عهده داشت در بیمارستان شهید مصطفی خمینی دار فانی را وداع گفت و با ذکر یا ابوالفضل العباس (ع) به دیدار معشوق خویش شتافت. پیکر پاکش را روز بعد در قطعه ۲۹ بهشت زهرا (س) به خاک سپردند.

شهيد بهشتي از منظر امام

 
شهادت بهشتي در مقابل مظلوميتش ناچيز است

 ايشان را من بيست سال بيشتر مي‌شناختم. مراتب فضل ايشان و مراتب تفكر ايشان و مراتب تعبد ايشان بر من معلوم بود. آنچه كه من راجع به ايشان متاثر هستم، شهادت ايشان در مقابل او ناچيز است و آن مظلوميت ايشان است.


 

بدون شك شهيد « دكتر سيد محمدحسيني بهشتي» را بايد يكي از مهم ترين ياران امام خميني (ره) در دوران انقلاب اسلامي ناميد.

ادامه نوشته

عکس/ اولین موذن در زندان طاغوت

 شهید ابوالحسن کریمی دردشتی» برای اولین بار اذان صبح را در زندان با صدائی رسا قرائت نمود.

«شهید ابوالحسن کریمی دردشتی» در روز نهم مرداد ماه سال 1327 در لاهیجان به دنیا آمد. کریمی پس از کسب مدرک دیپلم در سال 1346 به دانشگاه تهران رفت و نخست در رشته ریاضی و سپس در رشته اقتصاد تحصیلاتش را ادامه داد و برای مدتی در محضر آیت‌الله بهشتی، اقتصاد اسلامی و در محضر آیت‌الله طالقانی، تفسیر قرآن را فرا گرفت. ابوالحسن در دوران مبارزه علیه رژیم پهلوی به خاطر سخنرانی هایش و نیز شرکت در تظاهرات، سه مرتبه دستگیر و زندانی شد.
شهید کریمی در زندان با آیت‌الله ربانی شیرازی و آیت الله هاشمی رفسنجانی آشنا شد. ابوالحسن برای اولین بار اذان صبح را در زندان با صدائی رسا قرائت نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت فرمانداری شهرستان لاهیجان و دادستانی استان را بر عهده گرفت.
شهید ابوالحسن کریمی درجریان جنگ مسلحانه کمونیست‌ها به همراه شهید علی انصاری (استاندار گیلان) عوامل اخلال گر را بازداشت کرد و با راه اندازی یک راهپیمایی از مقابل بیمارستان لاهیجان، کودتای منافقین را خنثی ساخت.
سرانجام شهید کریمی در سیزدهم فروردین ماه سال 1365 در مقابل بازار روز شهرستان لاهیجان در سن 38 سالگی به دست منافقین کوردل به شهادت رسید. اصابت گلوله‌های پی‌در‌پی به گلو و بازو و سر ابوالحسن او را به سجده انداخت و ابوالحسن پس از رشادت های فراوان با فریاد الله‌اکبر به دیدار محبوب خویش شتافت.
روحمان با یادش شاد

ادامه نوشته

نامه ای به بهشت

نامه ای به بهشت

از طرف سید مرتضی آوینی برسد به شهید ( رضا مرادی نسب )

بسم الله الرحمن الرحیم

رضا جان ، ای مهر رخشان خاطرات من ! هرگز تو را از یاد نمی برم ، تو را و آن حفره زیبای گلوله را که دری از بهشت بر گونه راستت گشوده بود و آن شب را که شب آخر تو بود و من نمی دانستم ، در کانالهای دژ اول کنار سنگر بی سیم زیر آن رگبار آتش کنار آن کاتیوشای آتش گرفته گیج که دیگر دوست و دشمن را از هم تشخیص نمی داد .

می پنداشتم که کره زمین به آسمان دیگری کوچ کرده است . آسمان همان آسمان بود و زمین همین زمین ، اما من نه این من بودم که اکنون از سرمای شهر و از عمق دره های یخ بسته قلبهای مرده به تو پناه آورده ام .

من نه این من بودم که به تو پناه آورده ام ... آیا دیگر اذان صبح ، شب را نخواهد شکافت و طلعت ستاره سحری بر لفق شهر نخواهد درخشید ؟

رضا جان ، چه خوبست که خفاشها دستشان به آسمان نمی رسد ، اگر نه تو را و دیگر ستاره های کهکشان راه مکه را می چیدند و چلچراغهای قصرهای بهشتی را می شکستند .

چه خوبست که آنها نمی توانند تابلوهای کوچه ها و خیابانها را بکنند و راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند ، اگر نه می کردند .

رضا جان ، کوچه دیگر تو را به یاد ندارد . اما میداند که چیزی را فراموش کرده است . خیابان حتی به خاطر نمی آورد که چیزی را فراموش کرده باشد و شهر در عمق غفلت اوهام زمستانی خویش را به نمایش گذاشته است .

جنگ را دوران غمباری می خوانند که گذشته و یادگاران جنگ را ثمرات یک نسل تلف شده می پندارند و مقصودشان از آن نسل تلف شده من و تو هستیم .

رضا جان ! تو حاج همت و کریمی و دستواره و علیرضا نوری و حسین خرازی و عاصمی و ... و همه آن یکصد هزار ستاره کهکشان راه مکه .

در نظر آنان این عشق و دلباختگی کربلایی خشونت می نماید و آن جذبه های شهوانی سخیف عشق و می گویند که این عشق باید جایگزین آن خشونت شود ! آنکه با عقل کج افتاده خویش می اندیشد از کجا بداند که عشق کربلا چیست و آن آزادی و استقلال که ما در پی آنیم چگونه محقق می شود ؟ باید هم کربلا را آرمان تحقق نیافته بنامد . و مقصودشان از آن دوران غمباری که گذشته است ، دورانی است که عهد ازلی انسان در خون مردترین مردان و عاشقترین عاشقان و عارفترین عارفان تجدید می شد و از آن عهد است که شقایق سرخی می گیرد و یاس سپیدی آسمان رفعت می گیرد و زمین وسعت ...

رضا جان ، آنها که چشم باطن ندارند تا تحقق آن آرمانها را در تو ببینند و تو را در آن لازمان و لامکان در بالاترین معراج حیات طیبه اخروی ، عندالرب و مرزوق به نعمتهای خدایی و ما را در این میقات احدی الحسنیین . شکست یا پیروزی چه تفاوتی می کند آنجا که ما عمل به تکلیف کرده ایم ؟ آنها چه می دانند رضاجان ؟! چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد . باب جهاد اکبر که بسته نیست !

بگذار کرمها در باتلاقهای پاییزی خوب پرورده شوند و زمین و آسمان خود را در همان لجنزار عفن بجویند ...

رضاجان ، هرگاه در قرآن در وصف بهشت می خواندم که لا تسمع فیها لاغیه و یا لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما در شگفت می آمدم که مگر هرزه شنیدن و زخم زبان چه دردی دارد که بهشت را اینچنین ستوده اند : جاییکه در آن لغو و تاثیم به گوش نمی رسد حال در می یابم رضا جان ! ای شمس آسمان آبی دل من !

کاش مرا نیز در منظومه خویش می پذیرفتی و می کشاندی و با خود می بردی .

                                                                                   سید مرتضی آوینی

شهید ابراهیم هادی

 
شهید هادی در یکم اردیبهشت ماه سال 36 دیده به جهان گشود و پس از بیست و هفت سال زندگی پر فراز و نشیب، در عملیات والفجر مقدمّاتی در منطقه فکه، بیست و دوم بهمن سال 61 به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و همانطور که از خداوند می خواست، پیکر پاکش در کربلای فکه گمنام ماند.
 

 

خاطراتي بخوانيد از زندگي شهيد

ابراهيم و دوستانش جزء نخبگان و اولين كساني بودند كه به جبهه هاي حق عليه باطل رهسپار شدند. برادر و دو همرزم شهيد مي گويند ابراهيم كه زمان دبيرستان در مسابقات كشتي (آموزش و پرورش) شركت مي كرد و در ميان آموزشگاه هاي كشور به قهرماني رسيد، هيچ گاه ديده نشد به دنبال نقطه ضعف حريف خود باشد. او در ميدان نبرد كشتي گذشت مي كرد. اغلب كشتي گيرها براي آنكه پشت حريف خود را به خاك برسانند فيلم حريف را مي گذارند و نقطه ضعف هاي حريف را پيدا مي كنند و از همان نقطه ضعف براي ضربه كردن حريف استفاده مي كنند.
اما ابراهيم به نقطه ضعف حريف خود توجهي نداشت و مردانه كشتي مي گرفت. او در كميته الفتح، عمليات محافظت هاي شهري انجام مي داد و هنگامي كه جنگ شروع شد براي اعزام سر از پا نمي شناخت. يكي از رزمندگان از طرف سپاه ماموريت مي گيرد كه از جبهه گزارش تهيه كند. بعد از آنكه ماموريت او به اتمام رسيد به تهران بازگشت و طي جلسه اي گفت: جنگ شروع شده و قصرشيرين سقوط كرده و رزمندگان اسلام تا پاسگاه برار عزيز عقب نشيني كرده اند. سه روز از جنگ گذشته بود كه ابراهيم و دوستانش در خيابان 17 شهريور يك جلسه اي سرپايي تشكيل دادند تا براي رفتن به جبهه آماده شوند او در اين جلسه گفت: بايد كميته الفتح را جمع آوري كرده و نيروها را آماده نگه داشت تا زماني كه تشكيلات دستور دهند و با يك تجهيزات كامل به جبهه هاي حق عليه باطل رهسپار شويم. در كميته الفتح اكثر نيروها تحت امر ابراهيم هادي بودند. هنگامي كه دشت ذهاب دست نيروهاي عراقي بود تعدادي از رزمندگان به دليل عدم تجربه به اسارت عراقي ها درآمدند اما ابراهيم با يك نقشه طراحي شده و اصولي تر وارد نبرد با دشمن شد. ابراهيم با تعدادي از نيروهاي رزمنده كه حدودا ده الي پانزده نفر بودند براي شناسايي و آماده كردن نقشه به خاك دشمن نفوذ كرد و حدودا سه روز طول كشيد كه شناسايي به اتمام رسيد.
در واقع نفوذ به خاك دشمن و شناسايي مناطق دشمن يكي از كارهاي ابراهيم بود و به اين كار علاقه زيادي داشت. در ادامه آنها بعد از سه روز با نوشته هاي زياد و نقشه دقيق آمدند و نيروها را طبق نقشه تقسيم كردند.
آنها بدون آنكه تزلزلي داشته باشند با قدرت و يقين شروع به كار كردند زيرا شهادت را پذيرفته و مي دانستند در اين راه شهادت وجود دارد به همين دليل به هيچ چيز فكر نمي كردند. آنها در سرپل ذهاب كه تيپ 3 ابوذر هم بود مستقر شدند. منطقه شناسايي شد و آنها يكي يكي به سوي ارتفاعاتي كه گرفته بودند رفتند و در آنجا مستقر شدند تا به راحتي بتوانند در آنجا ديده باني كنند.
او خانواده اش را بسيار دوست مي داشت، با مرام و با معرفت بود. هركسي كه براي اولين بار با ايشان برخورد داشت از وزير گرفته تا كارگر، از انسانيت و اخلاق حسنه او تعريف و تمجيد مي كردند.
در گردان كساني بودند كه روساي قبيله و يا منطقه خود به حساب مي آمدند و هنگامي كه ابراهيم به همراه دوستانش نزد آنها مي رفت و سوالاتي از آنها مي كرد در عرض بيست دقيقه بزرگان منطقه كه اغلب از كساني بودند كه مردم براي دستبوسي نزدشان مي آ مدند مريد ابراهيم مي شدند.
و با چندين تن به طور مسلح ابراهيم را محافظت مي كردند و او را فرمانده مي ناميدند. در واقع صداقت، رفاقت، صفا و صميميت وي باعث مي شد كه آنها مريد او شوند.
ابراهيم با يك دمپايي و يك شلوار كردي و سر تراشيده در جبهه و شهر تهران رفت و آمد مي كرد و در عين سادگي و ساده زيستي كارهاي بزرگي انجام مي داد.
“روزگاري است كه در ميخانه خدمت مي كنم
در لباس فقر كار اهل دولت مي كنم”
اوكار يك دولت را مي كرد. حقوقش را در اختيار دوستانش قرار مي داد و به آنها مي گفت آن را در راه خدا براي مستضعفين خرج كنيد. هيچ گاه ديده نشد كه ايشان همراه خود پول داشته باشد. در واقع با پول قهر بود. تمام اموالش را در اختيار ديگران قرار مي داد. دوستان وي هنگامي كه سخاوتمندي و مردانگي او را مي ديدند عاشق و شيفته اش مي شدند و خصوصيات ابراهيم در روحشان رسوخ مي كرد.
او نيروهايي همچون شهيد علي خرم دل، اصغر وصالي و ... را تربيت كرد. براي مثال، علي خرم دل هنگامي كه مي خواست به منطقه برود موتورش را به دوستانش داد و به آنها گفت: اين آخرين تعلقي بود كه من داشتم و مي خواهم دل از آن بكنم تا ديگر در اين دنياي فاني چيزي نداشته باشم و با خيال راحت و فكر آسوده اين دنيا را ترك کنم....

عكاسي در سه‌راهي شهادت به روايت «احسان رجبي»

 به دنبال دوربين گشتم؛ زير خاك بود! گوشه‌ بندش را گرفتم و از زير خاك بيرون كشيدم، ‌لنزش را تميز كردم و بدون دقت، ‌در واقع چشم بسته از چهره آرام شهيد «اميني» عكس گرفتم.


وقتي جنگ شروع شد، من چهارده ساله بودم؛ دلم مي‌خواست به همراه بچه‌‌هاي محله در جبهه حضور پيدا كنم اما برادر بزرگم مانع رفتنم مي‌شد تا اينكه يك سال گذشت و برادر و خانواده رضايت دادند به جبهه بروم.

حضور من در جبهه، مصادف بود با عمليات والفجر مقدماتي؛‌ ‌در آن جا من به عنوان نيروي ساده مشغول شدم. خوب يادم هست كه قبل از اعزام نخستين فرمانده ما «مهدي جاويدي»، با ما اتمام حجت كرد؛ تا شايد افراد كم سن و سالي مثل من اگر ترديدي دارند پشيمان شوند و برگردند سر درس و زندگي خودشان يا اينكه نيروهاي زبده را شناسايي كند.

فرمانده همه را به صف كرد و خيلي جدي گفت: «ببينيد عزيزان من! جبهه جنگ،‌ به اين سادگي كه شما تصور مي‌كنيد نيست. آنجا جنگ واقعيه،‌ توپ و تير و تانك و آتيشه، دست و پا قطع شدن داره، سر پريدن داره و ...»؛ فرمانده هرچه گفت هيچ‎كس خم به ابرو نياورد و كوچكترين خدشه‌اي به عزم و اراده‌اش وارد نشد. از آن به بعد هرجا عملياتي بود خودم را مي‌رساندم.

نخستين خاطره‌ام را از عكس «شهيد اميني» شروع مي‌كنم؛ در كربلاي 5 گفته بودند منطقه حساس است و به هر قيمتي شده بايد خط و خاكريز حفظ شود. در چنين شرايط خطرناكي من و [شهيد] جان‌بزرگي و [شهيد] فلاحت‌پور تصميم گرفتيم براي تهيه عكس و فيلم به آنجا برويم.

اول به قرارگاه تاكتيكي رفتيم، علي‎رغم توصيه فرماندهان مبني بر نرفتن و صرف‎نظر كردن، ‌تصميم گرفتيم به هر قيمتي شده خودمان را به خط مقدم برسانيم تا رشادت و ايستادگي بچه‌ها را به تصوير بكشيم. بالاخره منتظر مانديم تا يك «پي‎ام‎پي» آمد و سوار شديم و به دل آتش زديم، مسير سخت و دشوار بود. دشمن با تمام توان و امكانات به ميدان آمده بود تا منطقه از دست داده را پس بگيرد.

انفجارهاي پي‎درپي از دريچه منشور «پي‎ام‎پي» ديده مي‌شد، زمين مي‌لرزيد و انفجارها تعادل ماشين آهني را برهم مي‌زد. اگر با تويوتا آمده بوديم كه ديگر پايمان به خط نمي‌رسيد. در يك قدمي مرگ و شهادت بوديم و نفس‌‌ها در سينه حبس شده بود و ذكر مي‌گفتيم و استغفار مي‌كرديم. خودمان را دربست به خدا سپرده بوديم.

به جايي رسيديم كه ديگر امكان جلو رفتن نبود، گفتند: «ديگه اين آخر خطه! پياده شيد!» با دلهره پياده شديم. جايي را نمي‌شناختيم سراغ «شاه‎حسيني» را گرفتيم. كمي جلوتر بود. به سمت سنگر و محور مربوطه رفتيم. خمپاره همچنان مي‌آمد و مرتب مجروح به عقب منتقل مي‌شد. از چيزي كه خبر نبود، نيروهاي تازه‎نفس بود.

خيال مي‌كرديم يك لشكر و گردان پشت خط داريم؛ ولي به بچه‌ها كه رسيديم با تعجب ديديم تمام آدم‌ها با خود ما روي هم مي‌شويم 20 نفر! ديديم با اين وضعيت كمبود نيرو نمي‌شود فقط عكس و فيلم گرفت. بايد آستين بالا زد و كمك كرد. اينجا بود كه آقا سعيد به طور خودجوش مديريت صحنه عكاسي را به دست گرفت و گفت: «يه دوربين نوبتي بچرخه فيلم‌برداري كنه، ‌بقيه بچه‌‌ها كمك كنند!» چاره‌اي نبود بايد مسلح مي‌شديم و مي‌جنگيديم.

شاه‎حسيني، فرمانده خط، آدم عجيبي بود؛‌ بيشتر از همه خطر مي‌كرد و دائم سركشي مي‌كرد و به بچه‌ها روحيه مي‌داد. آن روز از صبح تا ساعت 5 بعداز ظهر درگير بودند؛ بعد كم‎كم آتش سبك شد- حدود 10 دقيقه - ديدم سعيد آمد و گفت: «اولاً از فيلم و عكس غافل نشيد! در ثاني سريع شروع كنيد به سنگر كندن و جان‎پناه درست كردن، اين آرام شدن موقتي، ‌آرامش قبل از طوفان است».

شروع كرديم به كندن سنگر به اصطلاح روباهي كه گودي آن تا زير زانو بود؛ مشغول كار بوديم كه ديديم فرمانده «اميني» و «اسفندياري» آمدند و رفتند بالاي خاكريز سنگر ما نشستند، ‌مشغول بررسي منطقه و محور شدند. شنيديم كه پوراحمد گفت: «ببين چه جهنمي‎يه....!» ‌اميني گفت: «ولي جهنمش قشنگه!»

هرلحظه منتظر اتفاقي بوديم. باطري دوربين فيلم‎برداري تمام شده بود. نگران شديم، حجم آتش و انفجار لحظه به لحظه شديدتر مي‌شد.

با انفجار خمپاره 82 كنار بچه‌ها يك مرتبه همه‎جا زير و رو شد، آن لحظه دنيا جلوي چشمم تاريك شد. همه‎جا را سياه مي‌ديدم؛ سعيد با نگراني تكانم داد و بعد براي اينكه شوك بدهد محكم به پشتم زد، صدايي شنيدم كه مي‌گفت: «زنده‌اي؟» كمي كه دود و غبار پراكنده شد به خودم آمدم و ديدم هركس يك‎طرفي افتاده در حال جان‎دادن است.

سعيد داد زد: «گوني بياريد رو شهيد بكشيم»‌؛ يك لحظه خانواده‌اش آمد جلوي چشمم، انگار صداي وجدانم بود كه نهيب مي‎زد: ‌«دوربين رو بردار عكس بگير....» به دنبال دوربين گشتم زير خاك بود! گوشه‌ بند آن را گرفتم و از زير خاك كشيدم بيرون، ‌لنزش را تميز كردم و بدون دقت، ‌در واقع چشم‏بسته از چهره آرام شهيد «اميني» عكس گرفتم.

اينكه عكس اين‎گونه واضح و شفاف از آب درآمد، عنايت و لطف خدا بود و وجود آن گوهرهاي نابي كه به خدا و ائمه(ع) متصل بودند.

*دهباشي را مي‌ديدم كه در حال جان‎دادن با «نايش»‌ ذكر مي‌گفت

دومين خاطره از سه‎راهي شهادت، قضيه آتش گرفتن ماشين «حاجي بخشي»‌ است؛ آن وقتي كه موشك كاتيوشا به ماشين خورد، دو جانباز صندلي عقب نشسته بودند و حاج بخشي و دهباشي هم جلو، به محض انفجار و آتش گرفتن ماشين، ‌موج انفجار حاج بخشي را به بيرون پرتاب كرد و بقيه در آتش سوختند.

به خاطر شدت حرارت شعله‌ها نزديك شدن به آن ممكن نبود و تلاش براي نجات آنها به جايي نرسيد از من در آن لحظه جز عكس گرفتن كاري ساخته نبود. عكس و سند جنايت دشمن متجاوزي كه بايد در تاريخ مي‌ماند و نسل آينده بر مظلوميت و حقانيت ملت ما گواهي مي‌داد.

دهباشي را مي‌ديدم كه در حال جان‎دادن با «نايش»‌ ذكر مي‌گفت و حاج بخشي دو دستي بر سرش مي‌زد و يا حسين مي‌گفت.

*«‌امشب من ماهي رو مي‌خورم و فردا اين ماهي منو!»


در قضيه خليج و درگيري با ناو آمريكايي، بچه‌ها رزم جانانه‌اي با آنها داشتند كه متأسفانه خوب پوشش خبري داده نشد. بچه‌ها چنان درسي به آنها دادند كه تا ابد فراموش نخواهند كرد.

در آن واقعه 4فروند هليكوپترشان را زدند؛ آمريكايي‌ها اول منكر شدند و بعد گفتند: «دو تا گشت هوايي به هم خوردند و يكي نقص فني پيدا كرد و چهارمي را ايراني‌ها زدند»؛ در آن مصاف رودررو، «مهدوي» و «بيژن توسلي» ‌شركت داشتند كه ماجراي آن در فيلم 6 قسمتي تحت عنوان «ستاره‌هاي آسمان گمنامي» در سال 71 از تلويزيون پخش شد.

خاطره قشنگي از شهيد توسلي و مادرش دارم،‌ پس از شهادت او براي تهيه قسمت‌هايي از فيلم به خانه‌ آنها در «تنگستان» دزفول رفتيم، مادرش تعريف مي‌كرد كه بيژن معمولاً دير به منزل مي‌‌‌آمد و هروقت هم كه مي‌‌آمد چون خيلي ماهي دوست داشت برايش ماهي سرخ مي‌كردم.

روز آخر هم كه شنيدم پسرم داره مي‌ياد خونه، رفتم ماهي تهيه كردم تا برايش سرخ كنم. مادر مي‌گفت: به بيژن گفتم: «خسته نباشي، برات ماهي درست كردم» بيژن هم تبسمي كرد و گفت: «‌امشب من ماهي رو مي‌خورم و فردا اين ماهي منو مي‌خوره!؟»

مادر مي‌گفت: «من متوجه حرفش نشدم؛ همان شب، عمليات شد و 11 نفر با آمريكايي‌ها درگير شدند. 3نفر اسير شدند و 8 نفر در آب‌هاي خليج فارس،‌ طعمه كوسه و ماهي شدند! كه بيژن يكي از آنها بود«.

بخشي از خاطرات احسان رجبي در يكصد و شصت و پنجمين شب خاطره حوزه هنري

شهيد اميني

شهيد اميني

شهيد اميني

شهيد اميني

شهيد استاد «كامران نجات‌اللهي»

به مناسبت بزرگداشت شهيد استاد «كامران نجات‌اللهي»؛

پدرشهيد نجات‌اللهي: انقلاب اسلامي هميشه پايدار است

پدر شهيد استاد «كامران نجات‌اللهي» گفت: شهيد كامران در مسير پيروزي انقلاب اسلامي ايران به شهادت رسيد و همه بايد بدانند كه انقلاب اسلامي هميشه پايدار است.

عبدالحسين نجات‌اللهي پدر شهيد «كامران نجات‌اللهي» در گفت‌وگو با خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا» با اشاره به شهادت فرزندش، اظهار داشت: پسرم در سال 57 به همراه بيش از 50 نفر از اساتيد در اعتراض به حكومت نظامي رژيم طاغوت در دانشگاه، تحصن كرده بودند كه با اصابت تير به شهادت رسيد، در آن زمان به وي شهيد نگفتند و در راديو بي‌بي‌سي اعلام كرد كه استاد نجات‌اللهي مورد اصابت گلوله سربازان حكومتي قرار گرفت.

وي ادامه داد: شهيد كامران در مسير پيروزي انقلاب اسلامي ايران به شهادت رسيد و همه بايد بدانند كه انقلاب اسلامي پايدار است؛ آيا مي‌خواهيد انقلاب بهتر از اين حفظ باشد؟

پدر شهيد استاد «كامران نجات‌اللهي» بيان داشت: در پاي انقلاب اسلامي خون‌هاي زيادي ريخته شد، اگر كسي در آن زمان مؤمن به انقلاب بوده اكنون هم است؛ ممكن است عده‌اي قليل مخالف انقلاب باشند ولي اين مخالفت‌ها در خفا است لذا اكثريت مردم ايران با انقلاب اسلامي موافق بوده و همراه انقلاب هستند.

وي ضمن قدرداني از مسئولان در مراسمات بزرگداشت و تجليل از خانواده شهيد، بيان داشت: هرسال در روز 5 دي مراسم بزرگداشت شهيد با حضور مسئولان كشور برگزار مي‌شود و اين بزرگداشت‌ها نشان مي‌دهند نظام ما پاسدار خون شهيدان است. 

شهيد استاد «كامران نجات‌اللهي» در سال 1333 در شهرستان بيجار از توابع استان كردستان متولد شد؛ وي دوران كودكي را با سلامتي و نشاط سپري كرد سپس به تحصيل پرداخت و پس از اتمام دبيرستان در رشته راه و ساختمان دانشگاه علم و صنعت به تحصيل پرداخت سپس به دانشگاه اميركبير راه يافت و پس از اخذ دانشنامه كارشناسي ارشد به دوره دكتري وارد شد.

اين شهيد كه از كودكي كينه طاغوتيان را در دل داشت، از جنايات آنان به خوبي مطلع بود و به عنوان وظيفه سياسي اجتماعي خود به مبارزه ‌پرداخت كه از آن جمله مي‌توان امضا بيانيه دانشگاهيان به مناسبت 17 شهريور و صدور بيانيه و منشور دفاع از حقوق زندانيان اشاره كرد.

استاد مبارز شهيد نجات‌اللهي كه به عنوان استاد دانشگاه دانشجويان مبارز را بيداتر مي‌كرد، همزمان با اوج‏گيري نهضت اسلامي مردم ايران عليه رژيم پهلوي در 2 دي 1357، بيش از 50 نفر از استادان و مدرسين دانشگاه‏ها در اعتراض به رفتار خشونت‏آميز مأموران نظامي رژيم شاه و سركوب مبارزات حق‏طلبانه مردم مبارز و مسلمان ايران و نيز تعطيلي دانشگاه‏ها از طرف رژيم، در ساختمان مركزي وزارت علوم در مركز تهران اجتماع و تحصّن كردند. اين تحصُّن، رژيم را به خشم آورد، زيرا ديگر قشرها هم از استادانِ متحصِّن حمايت مي‏كردند؛ در پي اين تحصّن، عوامل رژيم پهلوي براي درهم شكستن اعتصاب استادان به آنها حمله كردند؛ در تهاجم روز 5 دي، استاد كامران نجات اللهي از استادان جوان دانشگاه پلي تكنيك تهران در 24 سالگي به شهادت رسيد.

مراسم تشييع پيكر اين شهيد استاد نيز ده‏ها هزار نفر كه در پيشاپيش آنها، آيت‏اللَّه سيد محمود طالقاني حركت مي‏كرد، حضور داشتند. مراسم تشييع پيكر اين شهيد وارسته، يكي از صحنه‏هاي خونين دوران انقلاب را رقم زد كه با يورش مزدوران پهلوي به شهادت بيش از دهها نفر از مردم مسلمان در ميدان انقلاب تهران منجر شد. پيكر مطهر شهيد نجات‌اللهي در بهشت زهرا (س) دفن شد و اين چنين بود كه فرزند برومند دانشگاه، پروانه‏وار، خود را به آتش گلوله جلادان خونخوار زد و با سرخ‏رويي به لقاء پروردگار خويش شتافت.

شهید علیرضا شهبازی

 

بزرگداشت یاد وخاطره شهیدان تفحص 

علیرضا شهبازی و محمد زمانی

مراسم زیارت عاشورا

پنجشنبه ۲/۱۰/۸۹ ساعت ۳۰/۱۵ بهشت زهرا (س) قطعه ۲۷

مراسم دعای ندبه

جمعه ۳/۱۰/۸۹ ساعت ۷ صبح مهدیه شهدا

 

 زندگينامه
مادر در آرزوی پسر گرمای امید را با استقبال پابوسی آستان علی بن موسی الرضا (ع) در سرمای زمستان در آغوش گرفت و سال 1355 حاجت روا مهر به استجابتش بست و نام فرزندش را«علیرضا » نام نهاد.رضا برای عرض ارادت در سن یک سالگی زائر حرمش شد هنوز 2 سال بیشتر نداشت که همراه مادر در راهپیماییهای مردمی شرکت داشت و اولین تجربه حضور انقلابی را پشت سر می گذاشت. در سن 3 سالگی بیمار شد و امید به نجاتش نبود و مادر باز به حلقه کوی التماس امام رضا(ع) را گواه شفا گرفت و رضا دوباره زائر باب الحوائج گشت . ایام خوش کودکی را در کنار خانواده گذراند و در سن 7 سالگی اولین پاییز بهار علم و دانش را تجربه کرد به درس و مشق علاقه داشت.و با سپری کردن دوره ابتدایی در کلاس راهنمایی به عضویت مسجد امام رضا(ع) در آمد . رضا که بیشتر در مناسبتها پا به مسجد گذاشته بود حالا پایگاه فعالیت خود را آنجا قرار داده بود.و هیئتهای اهل بیت (ع) مأوای تثبیت قدمهایش بود با به پایان رسیدن دوره راهنمایی برای اخذ مدرک دیپلم وارد آموزشگاه درجه داری قدس نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. رضا با توجه به جثه بزرگ و قوی اش با عضویت در مجموعه ورزشی هویزه در رشته آمادگی جسمانی به تمرین پرداخت و با ورود به رشته « جودو» در سال 1377 با شرکت در پنجمین جشنواره فرهنگی ، نمایشی ، رزمی لوح تقدیر دریافت کرد. او در سال 1378 دانشجوی دانشکده علوم و فنون پیاده شد ولی همچنان تمرینات ورزشی را ادمه می داد و در سال 1379، 1380 به ترتیب موفق به دریافت کمربندهای 6و8 شد او در تمام این سالها فرزند انقلاب و جنگ بود و یاد شهدا و امام (ره)پیوسته حرف اول کتاب آرزوهایش بود . همیشه از مادر می خواست تا بعد از نماز برای شهادتش دعا کند رضا در پیروی از اهل بیت رسم رسیدگی به خانواده های بی بضاعت را سنت خود کرده بود و همیشه می گفت حقوق من صاحب دارد و باید به دستش برسد رضا سالی 2 بار به حرم رضوی میرفت تا مقیم نظاره بارگاه قدسی شود او دوست داشت برای پیدا کردن پیکر شهدا خدمتی به خاواده شهدا انجام داده باشد و باتوجه به آشنایی قبلی اش با علی محمودوند وارد گروه تفحص شد. ورسم پرواز را که در بال و پر زدن کبوترای حرم دیده بود در مقر جستجوگران نور می آموخت.آنقدر دل به کار داده بود که شهید محمودوند می گفت« هر وقت رضا در مقر هست من خیالم راحت است» رضا در پاییز 1380 برای تکمیل دینش عقد ازدواج بست ولی دل در گرو رفتن داشت و رضا آنقدر بزرگ شد که در سن 25 سالگی هم سن فرزند امام رضا(ع) بزرگان آسمان نشین از فکه عروج کرده منت گذاشت و او را در جمع خودشان راه دادند و 26/9/1380در عیش شهادت طیش وصال را به طرب گرفت و پرواز کرد.

علیرضا نذر امام رضا(ع) بود

 اتاق پر از کبوتر سفید شده بود. ‌کبوترها بی‌قرار، بال‌بال می‌زدند. پنجره را باز کردم تا پرواز کنند که رضا آمد و گفت: «مادر! اینها کبوترهای حرم امام رضا(ع) هستند.‌»
 --
 آهسته و آرام، ‌میان صدای غریب باد و از بین دو ردیف پرچم‌های سه رنگ مزار شهدا قدم می زد. خیره در امتداد غروب و ویترین ملکوتی شهدا همراه با غمی که هیچ‌گاه فرو ننشست، کنار مزار فرزندش رسید و نشست. شب جمعه بود و بی‌قراری دل‌هایی که همراه با شور و شعف شب میلاد امام جواد(ع) به میهمانی شهدا آمده بودند تا پای صحبت‌های مادر علیرضا شهبازی در حلقه مزار شهید محمودوند و مزار شهید مجید پازوکی بنشینند.
 فقط دو دختر داشتم. یک سفر که به مشهد رفتیم، ‌از امام رضا(ع) خواستم ‌پسری به من بدهد که اسمش را رضا بگذارم. نذر مسجد امام رضا (ع) هم کردم. بعدها رضا در همین مسجد عضو بسیج شد.
 شبی که فردایش خبر شهادت رضا را دادند، خواب کبوترها را دیدم. فردا ظهر موقع اذان حال عجیبی به من دست داد. احساس کردم زانوهایم بی‌حس شده. طولی نکشید که تلفن زدند و گفتند علیرضا شهبازی شهید شد. آن وقت بود که سرّ این بیت حک شده بر مزار شهید را فهمیدیم:
 توی این دنیای هستی که همش رو به فناست
 من فقط یه دل دارم اونم مال امام رضاست
 دنبا برایش تنگ بود. می‌گفت: «مادر، دعا کن من شهید بشم!»
 با اینکه همه چیز در اختیارش بود، اما سادگی را دوست داشت. مانند برکه‌ای زلال بود و جاری. نمی‌خواست با رنگ و ریا برابر مردم ظاهر شود. ساده زندگی می‌کرد و ساده می‌پوشید.
 از همان سال‌های نوجوانی با شهدا مأنوس بود. حرف می‌زد و اشک می‌ریخت. شاید باورتان نشود، اما چهل شب در همین مکانی که الان مزار اوست زیارت عاشورا می‌خواند. او خودش می‌دانست کجا دفن می‌شود؛ حتی عکسی هست که درآن رضا با دست این محل را نشان می‌دهد، دوستانش می‌گویند: رضا می‌گفته اینجا محل دفن من است.
 مشتاقانه در فعالیت‌های بسیج شرکت می‌کرد و در ماه رجب و شعبان هم روزه بود.
 دیگر فکر کردن به این مسئله برای‌مان راحت نبود؛ معادله پیچیده‌ای بود: یک‌سو دنیا وآن سو پل زدن به بهشت موعود؛ معادله‌ای که این شاهدان حقیقت،به سادگی آن را حل کردند. خدایا، بعد از گذشت این همه سال از پذیرش قطعنامه، کسانی هنوز مانند پرستوهای سنگرها، می‌دانند لحظة وصال به معبود چه لذتی دارد. آنها می‌دانند کی، کجا وچگونه به شهادت می‌رسند.
 برای جوانی مثل من با این دنیای اینترنتی و مجازی که عادت کرده‌ام نماز صبحم را با زنگ گوشی موبایل و پنج دقیقه مانده به طلوع آفتاب بخوانم،شاید خیلی مفهوم نباشد که می‌شود این‌گونه پله‌های آسمان را با عشق به وصال طی کرد.
 یاران همه سوی مرگ رفتند
 بشتاب که تا ز ره نمانیم
 ای خون حماسه در رگ دین
 برخیز نماز خون بخوانیم
 شوخ طبع بود و در عین حال با ادب. از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت: «نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده». اهل تضرع بود و عبادت خالصانه. گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می‌دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می‌خواند و گریه می‌کند.
 الآن به پدرش می‌گویم: دیگر چند سال است صدای رضا در خانه نمی‌آید؟ مؤسس هیئت «محبان‌المجتبی(ع)» بود و عاشق مجلس عزاداری امام حسین(ع). از زمانی که وارد تفحص شهدا شد، حالش تغییر کرده بود. آن‌قدر خوشحال بود که راضی شده بودیم به دوری‌اش. هر موقع هم شهید پازوکی و شهید محمودوند به خانه ماتلفن می‌زدند، می‌گفتم: نگرانم. خیلی مواظب رضای من باشید. آنها می‌گفتند: «نگران نباشید، ما هر کجا برویم رضا را با خودمان می‌بریم.»
 وقتی روی مین رفت و زخمی شد، نمی‌گذاشت کسی نزدیکش شود و می‌گفته: «خیلی زحمت کشیدم تا با بدن خونین، آقا امام حسین(ع) را ببینم.»
 سرانجام، فکه میزبان شقایق‌های خونین شد. علیرضا شهبازی و محمد زمانی به معراج ابدی سرزمین شهادت رفتند؛ بیدلانی که در عصر جهالت دوبارة بشر و از میان جاذبه‌های رنگ و نیرنگ با سفر به مجنون، مجنون وجه الله شدند و با نام فکه، تکبیر عشق گفتند و به سجدة رمل‌های خونین افتادند.
 ... ما که نتوانستیم شهدا را بشناسیم، حتی من که مادر رضا بودم.
 در دنیا جا نمی‌شد و این مرغ بهشتی من، سال‌ها پس از جنگ در جایی زندگی کرد که درهای بهشت به رویش باز است و خدا زودتر دعای ساکنانش را اجابت می‌کند. بالاخره به آنچه می‌خواست، رسید. امام رضا(ع) مانند فرزندش جوادالائمه(ع) رضای من را در بیست وپنج سالگی میهمان خودش کرد.
 از همان سال‌های نوجوانی با شهدا مأنوس بود. حرف می‌زد و اشک می‌ریخت. شاید باورتان نشود، اما چهل شب در همین مکانی که الان مزار اوست زیارت عاشورا می‌خواند. او خودش می‌دانست کجا دفن می‌شود؛ حتی عکسی هست که درآن رضا با دست این محل را نشان می‌دهد، دوستانش می‌گویند: رضا می‌گفته اینجا محل دفن من است.
 مشتاقانه در فعالیت‌های بسیج شرکت می‌کرد و در ماه رجب و شعبان هم روزه بود.
 
ازدواج خدایی
 یادم هست سال آخر بود، از آنجا که با باطن پاک رضا آشنا بودم خانمی را از نزدیکانمان برایش نشان کرده بودیم و اصلاً فکرش را نمی کردم خودش قصد ازدواج داشته باشد اما از انجا که خدا به قول معروف در و تخته را با هم جوش می دهد. یک شب با برادر و خانواده اش جلوی در خانه ما آمدند و ما هم شدیم واسطه این ازدواج خدایی و با هم رفتیم خواستگاری.
 شاید باورتان نشود ولی همان شب همه ی هماهنگی ها انجام شد. اما کمتر از دو ماه از این ماجرا نگذشته بود که رضا به رفقایش پیوست.
 بعدها همسرش می گفت: در همان ایام کوتاه یک بار به من گفت من مطمئناً شهید می شوم و ازدواجم هم وسیله ایست برای رسیدنم به این هدف.
 راوی: برادر میرطاهری

وصيت نامه شهيد عليرضا شهبازی

 بسم رب الزهرا (س)
 اهل دل چون نامه انشاء می کنند
 ابتدا با نام زهرا (س) می کنند
 از آنجا که وظیفه هر مسلمانی است که پیش از مرگ خود وصیت نامه ای بنویسد این حقیر نیز انجام وظیفه می نمایم. خوب باید عرض کنم خدمت شما خانواده ی عزیزم که اولاً برای بنده ی سرا پا تقصیر حدود یک یا دو سال نماز و روزه ی قضا بگیرید و از شما پدر و مادرم می خواهم که مرا حلال کنید و از تمامی دوستانم می خواهم که ایشان هم این حقیر را حلال کنند و در آخر از تمامی شما عزیزان التماس دعا دارم.
 والسلام 10/4/77
   

 

تاریخ تولد:1355  
محل تولد :تهران
تاریخ شهادت :1380/9/26
محل شهادت :فکه

آری بخند خنده گل زیباست!

اي شهيد! مگر چه مي بيني كه اين چنين شاد و مسروري؟ لبخند بزن دلاور! لبخند بزن بر آنچه به آن دست يافته اي. لبخند بزن كه آنچه وعده الهي بود، به حقيقت پيوسته است. ليخند بزن به فرشتگان مقربي كه به استقبالت آمده اند. به همرزمان شهيدت. به امام شهدا... لبخند بزن به ما كه چشم به شفاعت تو دوخته ايم.
به طور قطع ما آدم هاي پا در گل مانده، از درك اين لبخند در موقع كفن شدن اين شهيد عاجزيم. اين رمز و راز را تنها عاشق و معشوق مي دانند و بس. اي شهيد! مگر چه مي بيني كه اين چنين شاد و مسروري؟لبخند بزن دلاور! لبخند بزن بر آنچه به آن دست يافته اي. لبخند بزن كه آنچه وعده الهي بود، به حقيقت پيوسته است. ليخند بزن به فرشتگان مقربي كه به استقبالت آمده اند. به همرزمان شهيدت. به امام شهدا...لبخند بزن به ما كه چشم به شفاعت تو دوخته ايم.پيش از اين درباره شهيدي از اهواز به نام «محمدرضا حقيقي» شنيده بودم در زماني كه مي خواستند او را وارد قبر كنند بر لبانش لبخند دلنشيني نقش بسته بود... و ديگر بار لبخند شهيد «رضا قنبري». لبخندي از سر رضايت. شوق، آرامش، ...به راستي بر اين لبخند زيبا و دلنشين چه شرحي مي توان نوشت؟
 

                                           نام: شهیـد رضا قنبری

                  شهادت: مصادف با شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

                                                  19 / 8 /64                    

                    شهیـــــد رضا قنبری

         شهیـــــد رضا قنبری                      شهیـــــد هادی قنبری

             مصادف باشهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)                      مصادف باشهادت امام حسین(علیه السلام) وروزعاشورا

قسمتی ازوصیت نانه شهید رضاقنبری:
من میروم،تاباخون خود،خون برادرم هادی وتمامی شهدارازنده نگهدارم .
مزار:گلزارشهدای بهشت زهرا(سلام الله علیها) قطعه: ۲۶ ردیف: ۳۵ شماره: ۳۳
 

..........................................................................................................

قسمتی ازوصیت نامه شهید هادی قنبری:
من هم شهید می شوم همانطورکه همه دوستانم شهید شدند.
مزار:گلزارشهدای بهشت زهرا
(سلام الله علیها) قطعه: ۲۶ ردیف: ۳۶ شماره: ۳۳

...................................................................................................................................