شهید حسین علم الهدی
امروز مصادف است با شهادت شهید حسین علم الهدی که در تاریخ 16 دی ماه 1360 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
امروز مصادف است با شهادت شهید حسین علم الهدی که در تاریخ 16 دی ماه 1360 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
امروز مصادف است با شهادت شهید منصور ستاری که در تاریخ 15 دی ماه 1373 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
امروز مصادف است با شهادت شهید سیدمجتبی علمدار که در تاریخ 11دی 1375 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
وقتی رسول برادر کوچکترش شهید شد اومد تو سنگر و دو دستی تو سرش میزد و باخنده می گفت: منو بگو که اونو نصیحت می کردم. بیچاره مادرم فکر می کرد من آدم حسابیم، حالا چطوری برم دیدنش؟ یکی از بچه ها با خنده گفت: حالام دیر نشده ببین عیبت چی بوده که شهید نشدی؟ تقصیر خودته وگرنه که همون شیری که مادرت به رسول داد به تو هم داد.
مصطفی جواب داد از اتفاق عیب کارو فهمیدم، درسته تقصیر خودمه، چون من با امثال شما رفیق شدم ولی رسول اصلا شما رو نمیشناخت! بچه ها از این حاضر جوابی کیف کرده بودند ...!
- شب عروسیش دیدنی و به یاد ماندنی بود. برای اولین بار تو شکل و شمایل ویژه ای می دیدیمش. با کت و شلوار سورمه ای تر و تمیز و یه پیرهن سفید، شده بود یه داماد درست و حسابی. اما آخر شب چرت همه رو پاره کرد، میکروفن رو گرفت و گریه کنان حرفایی رو گفت، فکر نکنین من با ازدواج به دنیا چسبیدم. این وظیفه ی من بود، حضور تو جبهه هم وظیفه ی دیگه منه. فردا عازم جبهه هستم و بدونید که این بار... گریه مصطفی قطع نمی شد. دهان عده ای زیادی که برای شیرینی خوران آمده بودند از تعجب باز مانده بود ...!
- صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می رسید. با خودم گفتم: کاش نماز رو زودتر تموم کنه. اگه یه خمپاره بیاد وسط خاکریز؟
اما مصطفی آرام و مطمئن، به همه عطر زد محاسنشو شانه کرد. پیشونی بند سبز رنگشو باز کرد و تو جیبش گذاشت. طبق معمول سجاده ی سبز رنگ کوچکی که همیشه با خودش داشت رو پهن کرد روی خاک. به طرف قبله ایستاد کمی مکث کرد و به طرف ما برگشت و گفت: می دونید اگه این نماز آخر ما باشه چه عشقی می کنیم؟ حرف همیشگی اون تو ذهنم تداعی شد که می گفت خاک بر سرما اگه جنگ تموم بشه و ما زنده باشیم.
مصطفی اشک ریزان به طرف قبله ایستاد به سمت مدینه و کعبه ی دلها گفت: السلام علیک یا مولاتی یا فاطمة الزهرا السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
یکی از خصلتای قشنگ مصطفی این بود که حتی تو سخت ترین شرایط که برای کسی فکر درست و حسابی نمی ماند همان نماز آرام را با حضور قلب و اشک ریزان می خواند ...!
شهید حاج مصطفی ردانی پور
از کتاب بوی باران
فرزندم سید هادی، دو سالی بود که درس را رها کرده بود و پس از چند ماه آموزشهای مختلف، به مقاومت پیوست و در چندین عملیات مقاومت شرکت کرد. من میدانستم که او در خط مقدم میجنگد. حضور او در جبهه، با اجازه و اطلاع من بود. |
شاید خیلی از مردم دنیا چه مسلمان و چه غیر مسلمان آرزوی دیدن مردی را داشته باشند که چندین سال است هیمنه ارتش به اصلاح شکست ناپذیر را شکسته است.
شهید بنکدار در وصیتنامهاش نوشت:آرزو دارم همچون حضرت فاطمه(س) مفقود الاثر گردم که دست نامحرمان بر من نخورد. امیددارم که پیکرم بازنگردد، تا از روی هزاران شهیدی که بی هیچ تشییع جانشان را فدا کردند شرمنده نشوم و همچون شهدای گمنام بمانم. | ![]() |
پاسدار شهید علیرضا بنکدار متولد 1336 است. او که از روزهای نخستین جنگ در جبهههای جنگ تحمیلی حضور داشت در سال 61 به عنوان معاون گردان کمیل در لشگر 27 محمد رسول الله (ص) با فرمانده این گردان یعنی شهید محمود ثابت نیا در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد.
امروز مصادف است با شهادت شهید عباس ورامینی که در تاریخ 28 آبان در عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل آمد...
با اینکه خودش هم جزو خانواده شهدا محسوب می شد، می گفت «ما هرچه داریم از خانواده معظم شهداست» و هر زمانیکه در تهران بود تا جایی که می توانست به خانواده های شهدا سرکشی می کرد.
همسر سردار شهید حاج جواد حاجی خداکرم : حاجی از اولین فرماندهان کمیته انقلاب اسلامی بود. این شهید عزیز فرمانده کمیته ارج و مدتی هم فرمانده پایگاه های بسیج کارخانه یخ، آقا نور و محله منصور بود؛ با این همه مدت زیادی در تهران نبود و در دوران دفاع مقدس معمولاً در جبهه بود و هر چند ماه یکبار در تهران حضور داشت.

شهید"محمد توسلی" در سال 1337 ه ش در "تهران" به دنیا آمد. سال 1342 که امام خمینی فرمود: سربازان من در گهواره اند ، محمد تنها 9 سال داشت اما مقدر بود که 15 سال بعد به جمع سربازان امام خمینی بپیوندد . محمد در 16 سالگی، پدرش را از دست داده و تنها نان آور خانواده 5 نفرشان گردید و ضمن کار در مغازه شیشه بری، به درسش هم ادامه داده و دانشجوی رشته عکاسی و طراحی دانشگاه تهران شد.در هشتم مهر ماه سال 1359 ، در تنگه گاران – محور مریوان – به دست شقی ترین افراد به شهادت رسید.
بی اختیار گوشی رو بر داشتم. آقای صادقی فر بود. گفت: بعد از اینکه شما رو آشفته حال دیدم خیلی فکر کردم. یک پیشنهاد دارم. بیا همین الان بر و قطعه 24 سر مزا ر شهید "جهان آرا" و از خداوند به واسطه ایشان حاجتت رو بخواه، تقاضا کن که واسطه بشود و شفای دخترت رو از خداوند بگیرد. من فقط گوش میکردم باورش سخته ولی گوشی رو گذاشتم و بلند شدم. این بار انگار میدانستم چه میکنم و چه میخواهم. خانم سیادتی یکی از همکارام رو همراه کردم و رفتیم قطعه 24 گلزار مقدس شهدا و قبر شهید محمد جهان آ را...
پس از پايان موفقيت آميز
عمليات ثامن الائمه، پنج تن از فرماندهان رده بالاي ارتش و سپاه، جهت تقديم گزارش
به حضرت امام خميني(ره) فرماندهي معظم كل قوا، عازم تهران ميشوند. به اين منظور،
يك فروند هواپيماي سي 130 با چهل نفر سرنشين و 27 مجروح و 32 تن از شهداي عمليات
ثامن الائمه از فرودگاه اهواز به مقصد تهران به پرواز در آمد.
اما اين هواپيما در 30 كيلومتري فرودگاه مهرآباد در
جنوب غربي كهريزك دچار سانحه گرديد. خلبان سعي نمود هواپيما را در همان منطقه به
زمين بنشاند كه پس از طي مسافت 270 متري، بال چپ هواپيما به زمين اصابت ميكند.
هواپيما متلاشي شده و آتش ميگيرد كه در نتيجه 49 نفر از سرنشينان هواپيما از جمله
اين پنج فرمانده به شهادت رسيدند
كه عبارتند از: سرلشكر ولي اللَّه فلاحي، جانشين
ستاد مشترك ارتش، سرتيپ موسي نامجو، وزير دفاع و نماينده امام در شوراي عالي دفاع
و فرمانده دانشكده افسري، سرتيپ جواد فكوري، فرمانده نيروي هوايي و وزير دفاع و
مشاور در ستاد مشترك ارتش، يوسف كلاهدوز، قائم مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و
برادر محمدعلي جهان آرا، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خرمشهر.

منبع :وبلاگ تقویم عشق
ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را....
گزیده ای از وصیت نامه شهید سید محمدعلی جهان آرا
ولادت: ۹/۶/۱۳۳۰خرمشهر
شهادت: ۷/۷/۱۳۶۰
نحوه ی شهادت: بر اثر سانحه هوایی
منبع : یادواره شهدا
این کلام معروف و تأمّل برانگیز مادر شهیدان محمود، منصور و غلامرضا بیات سرمدی در مورد شهادت در رسانهها شهرت داشت که میگفت: این حرفم را شاید کمتر کسی درک کرده و باور کند. من احساس میکنم همه شهدا در شکم مادرشان مانند یک شهید رشد میکنند. به دنیا که میآیند، شهید به دنیا میآیند. شهید بزرگ میشوند. رشد میکنند. مظلوم به جبهه میروند و مظلوم شهید میشوند. محمود میگفت کسی که عاقبتش شهادت باشد در چهل روزگی در شکم مادر روی پیشانیاش مینویسند، شهید...
شهید حجت الله تــوسلی
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران به نقل از مشرق ،تصویری که مشاهده می کنید، در روز تشییع پیکر پاک شهید «جعفر جنگروی» برداشته شده است. «محمد حسین» پسر کوچک شهید، توسط همرزمانش، بر روی تابوت پدر نهاده شده است تا همه گان بدانند، آن که اینک بر دوش مردم، تا دروازه های بهشت بدرقه می شود، «رحیق مختوم»، را نه به «بهانه» که با بهایی سنگین نه دست آورده است.برادر کوچک تر جعفر، با نام «علی جنگروی» به تاریخ اول مرداد ماه سال 1361، طی عملیات رمضان، خلعت شهادت پوشید. بر روی تابوتِ جعفر، تصویر هر دو برادر نصب شده است اما تصویر مشخص تر، متعلق یه علی است...
سردار شهيد «عباس شعف»، فرزند «محمود» فرمانده گردان
ميثم از لشكر حضرت رسول(ص) بودكه در آخرين مرحله و در آستانه پيشروي به سوي
آزادسازي نهايي خرمشهر از دست بعثيون متجاوز، بعد از زخمها و جراحت هاي
فراواني كه در طول دفاع مقدس و در عمليات هاي مختلف برداشته بود و از جانب
همرزمانش لقب ضد تير به ايشان داده شده بود، شربت گواراي شهادت را نوشيد.
شهيد
حجت الاسلام و المسلمين حاج رضا مظفر در سال 1340 در مامازن پاكدشت در
خانواده اي مذهبي و متدين ديده به جهان گشود.از اواخر سال 1366 تا قبل از شهادت به مسئوليت حاكم شرع دادگاه
انقلاب اسلامي مبارزه با مواد مخدر و منكرات تهران منصوب مي گردد و عده
زيادي از سوداگران مرگ را به زباله دان تاريخ مي فرستد .ايشان
در سنگر هدايت گري و ارشاد نيز خطيبي توانا و جاذب بود...
حسین گفت: کسی شهید نشده ولی رضا مجروح شده... به چشمانش خیره
شدم و گفتم: رضا شهید شده؟ حسین در حالی که دستهایم را گرفته بود گفت: بله، گفتم
بگو علی هم شهید شده؟ گفت بله. گفتم بگو حسن هم شهید شده گفت: بله مادر. آرام به
داخل خانه رفتم و...
26 سال است که در قطعه 29 گلزار شهدای بهشت زهرا(س)، مردی آرمیده، از محله قدیمی مسگرآبادتهران؛ شهید «محمدرضا علیاوسط» از نوادگان «ملامحمود» ـ مرد مؤمنی که در «نشان ازبینشانها» آیتالله شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودکی داستان ملامحمود، روایت شده است قائم مقام و مسئول مهندسی رزمی و اطلاعات عملیات تیپ مسلم بن عقیل بود که روز دهم خرداد 1366 طی عملیات مهندسی رزمی در محور بانه ـ ماووت به شهادت رسید.


دارایی اتــــ را اگــــر از دست دادی شهیــــــــد نمی شـــوی، با دست اگر دادی شهید خواهی شد.
تولدت مبـــــارک آقــــا ابراهیم
احتمالا بارها عکس مذکور را دیده باشید . این عکس مربوط به نوجوان 13 ساله ی کرجی شهید علیرضا محمودی پارسا است
که چند روز قبل از شهادتش گرفته شده است که معصومیتی خاص را تداعی می کند.علیرضا در عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ماه سال 1361 مجروح وپس ازدوروزسخت ،در حالی که حضور سید الشهدا را بر بالینش با گفتن جمله صل الله علیک یا ابا عبدلله اعلام کرد به لقاء حق شتافت.
وقتی زندگی این نوجوان 13 ساله را کنکاش می کنیم، متوجه می شویم که چگونه جبهه به فرموده
حضرت روح الله(ره) دانشگاه بزرگی بوده که مس وجودی رزمندگان را طلا می کرده است . عشق
واقعی به شهادت رامی شود درگوشه گوشه ی زندگی به ظاهر کوتاه علیرضا و دست
نوشته ها و آثار بجا مانده ازاو لمس کرد، چیزی که شاید برای بسیاری ازافراد جامعه امروزی ما گفتنش هم سخت باشد، ملکه ی ذهن و رفتاری شهید علیرضا محمودی بوده است ....
او توبه نامه ای دارد که چندی قبل از شهادتش بر روی نوار کاستی به یادگار گذاشته است.چند فراز از توبه نامه ایشان را مرور می کنیم؛ فقط قبل از خواندن آن یادمان باشد که این توبه نامه کسی است که هنوز به سن تکلیف نرسیده ولی نگران ترک اولی هایی است که ازاو سر زده است .....
صدای سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود. استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟ گفتم: محمد رضا تورجی زاده. استاد پس از کمی مکث فرمودند :ایشان (در عشق خدا) سوخته است. گفتم: ایشان شهید شده، فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) هم بوده. استاد ادامه داد: ایشان قبل از شهادت سوخته بوده . امام خمینی: اينجانب هر وقت با اين عزيزان معظم برخورد مي كنم يا وصيت نامه انسان ساز شهيدي را مي بينم احساس حقارت و زبوني مي كنم. اينان سند ايمان و تعهدشان را به اسلام در دست دارند و قبور شهدا و اجساد و ابدان معلولان‚ زبان گويائي است كه به عظمت روح جاويد آنان شهادت ...
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران : نامه خواندنی زیر که شهید «عباس دوران» آن را در مهرماه 59 یعنی در اولین روزهای حمله عراق به ایران به همسرش نوشته است، دارای نکات قابل تأملی است. یک نکته اما برای امروز بسیار کاربردی است، نه فقط برای مسئولین که برای دانشجویان، اساتید دانشگاه، حتی کارمندان و …
اتكال
شهيد باقري به خداوند تبارك و تعالي بسيار بالا بود و در سايه اين توكل،
اطمينان و استقامت عجيب وي بخوبي مشهود بود و در سختترين شرايط و حساسترين
موقعيتها ضمن حفظ صبر و آرامش و خونسردي، با تدبير عمل ميكرد. او عشق و
علاقه عجيبي به اهل بيت(ع) و آقا امام زمان(عج) و امام خميني(ره) داشت.
شهيد باقري بيريا و بيتكلف در مصائب امام حسين(ع) ميگريست و ...
شهيد باقري در همه مدت حضورش در جبهههاي جنگ تنها يكبار، آن هم به مدت پنج روز براي ازدواج، از جنگ جدا شد و به جهت عشق به حضرت امام زمان(عج) نام نرگس را براي تنها فرزندش برگزيد.
تا مدتها همسرش نميدانست كه او در جبهه مسئوليت دارد و فرمانده است، در پاسخ به اين سئوال كه در جبهه چه ميكند، ميگفت: من سقاي بچههاي بسيجيام.
شرح شجاعت ها،شهامت ها و زندگی نامه ی این شهید بزرگوار را در ادامه می خوانیم/
همسر شهيد صياد شيرازي
:
شهيد صياد شيرازي تأكيد مي كرد كه هر كاري را با وضو انجام بدهيم چرا كه در آن صورت چنين كاري باعث رضاي حضرت حق است، هر بار كه وضوي خود را تازه مي كرد با خنده مي گفت: اين وضوي تازه نماز خواندن دارد.
عکس ها در ادامه مطلب/
صدیقه سالاریان با بیان اینکه مصطفی شهادت را به خاطرخودخواهی نمیخواست، افزود: آن چیزی که مصطفی را به کمال رساند هدفش بود.وی یادآور شد: بسیاری از چیزهایی که ما را خوشحال میکرد برای او بی مفهوم بود و هر وقت احساس خوشحالی میکرد نوحهای از امام حسین میخواند و یکی از آرزوهای او رفتن به کربلا بود به این شرط که او را ببرند یعنی لیاقت آن را داشته باشد.
سالاریان به دفن فرزندش اشاره کرد و گفت: وقتی فرزندم را در امامزاده چیذر دفن کردند به خواب دوستش میآید و او به مصطفی میگوید این مریضهای سرطانی را شفاعت کن و مصطفی آنها را شفاعت میکند.
وی افزود: او هیچ وقت دروغ نمیگفت و اظهار میداشت اگر نتوانم واقعیت را بگویم پاسخی نمیدهم.
*هدف او مهندسی شیمی دانشگاه شریف بود
مصطفی ازهمان زمان که برای کنکور درس میخواند هدفش ورود به رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود که به هدفش رسید و پس از آن نیز 9 ماه در انتظار گزینش در سایت نطنز ماند که در همین مدت هم در وزارت دفاع کار میکرد.
مادر شهید احمدی روشن تصریح کرد: همسر مصطفی از رفتن او به سایت نطنز نگران بود اما بالاخره همگی قبول کردیم که مصطفی برود. او ساعت 4.5 صبح شنبه به سایت نطنز میرفت و سهشنبه برمیگشت و آخر هفته نیز در جلسه خصوصی شرکت میکرد.
وی در پایان خاطر نشان کرد: دریکی از یادداشتهای فرزندم نوشته شده است که شهادت را به خاطر خودخواهی نمیخواهم.
و آن چیزی که مصطفی را «مصطفی» کرد و به کمال رساند هدفش بود و دلیل اصلی مصاحبه من با رسانهها این است که مصطفی را درست معرفی کنید و بیان نمایید که فرزندم مراحل مختلف رسیدن به درجات بالا را پیمود و به شهادت رسید.
یکی از بچهها سراسیمه او را در آغوش گرفت و در حالی که اشکهایش بر روی سینه بهنام غرق در خون و نیمه جان سرازیر می شد به سرعت به طرف بیمارستان رسید، بهنام شهید شده بود.
31 شهریور سال 1359 جنگ در حالی به صورت رسمی آغاز شده بود که برخی مناطق کشور از روزها قبل درگیر آن شده بودند. یکی از مناطق شهر خرمشهر بود. خرمشهری که یک تاریخ و حماسه است. حدیث ایثار و جوانمردی است که به هنگام هجوم بعثیان، حماسه ای 35 روزه آفرید و با خروشی 48 ساعته به دامن ایران بازگشت.
در وصیتنامه شهید «سید حمزه سجادیان» آمده است «گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشید. ما هرچه داریم از رهبر عزیزمان داریم. ما را از شب تار به روشنایی روز کشید. ما را از جهنم به بهشت کشید. ما را از خواب غفلت بیدار کرد. ما مرده بودیم، زندهمان کرد».
اینکه مؤمن در هیچ قالبی غیر ایمان نمیگنجد، نمونهای از آن حکایت خانواده شهدای سجادیان است. همان خانوادهای که 5 تن از عزیزانش را فدای اسلام کرده و با این وجود همچنان در صحنه دفاع از ارزشها محکم ایستادهاند. چه برادر بزرگ شهدا «آقا سید جعفر» که راننده تاکسی است و چه مادر آنها که مویی را در این راه سپید کرده و ...
آنچه در ادامه میآید، ابتدا بخشی از وصیتنامههای شهدای 5 تن آل رسولالله (ص) است و پس از آن خطابه مادر و همسر شیرزن این شهدا که خطاب به زنان بحرینی ایراد کرده است.
جنایت حج خونین در سال 66 توسط مزدوران آل سعود منجر به شهادت بیش از 270 نفر از زائران ایرانی گردید که در میان آنها تعدادی از خانوادههای شهدا و ایثارگران نیز حضور داشت.
نهم مرداد 1366، چهار روز مانده بود به عید قربان را به عنوان مراسم برائت از مشرکین انتخاب کرده بودند. مراسم کاملا با آرامش انجام شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. اما نزدیک غروب هجوم وحشیانه مزدوران آل سعود به زئران شرکت کننده در این مراسم آغاز شد. طبق اسناد موجود فرماندهی این عملیات بر عهده مشاور امنیتی وزیر کشور که یک ژنرال آلمانی به نام «وگنر» بود صورت گرفت. بیش از 270 نفر از زائران ایرانی در این حادثه به شهادت رسیدند. بخشی از شهدای آن روز پدر، مادر و یا همسر شهدای سالهای دفاع مقدس بودند. عدهای هم از جانبازان دفاع مقدس هستند که به دلیل استفاده از ویلچر و یا عصا نتوانستند از دست دژخیمان سعودی بگریزند.
آنچه پیش روی شماست اسامی خانوادههای شهدا و ایثارگران حاضر در مراسم برائت از مشرکین سال 66 است که به شهادت رسیدهاند.
نذرآغا سلیمان دوخت (مادر شهید محمد عسگر عسگری)- زهرا چپ چاپ(مادر شهید)- فاطمه نیک (مادر 3 شهید)- حاجیه ربابه رنجبر ریزی(مادر شهید)- صفیه خانم گنجینیه(مادر شهید) - حاجیه فاطمه فتاحی(مادر شهید) - رقیه مردانی(مادر شهید) - زهرا کلاغ نشین(مادر شهید) - عذرا باب(مادر شهید) - فاطمه ورشابی(مادر شهید) - لیلا حسنی(مادر شهید) - صدیقه قصابی خلیل آباد(مادر شهید) - شرافت خسروی هاچه سو(مادر چهار شهید و همسر شهید) - گوهر سراجی(مادر شهید) - رقیه سلطان پریشانی(مادر شهید) -منور کفاشی زاده تهرانی(مادر سه شهید) - شهربانو قویدل(همسر شهید) - طاهره کبابیان(مادر شهید) - پروین کوثری(مادر شهید) - بی بی طاهره سروری(مادر اسیر) - خاتون عقیقی(مادر شهید) - اقدس استوار چولایی(مادر شهید) - حافظه سلیمان شاهی(مادر شهید) - حاجیه بیگم اسلامی(مادر شهید) - کبری تلخ آبادی(مادر دو شهید و همسر شهید) - کبری سبز علی قلعه میر زمانی(مادر شهید) - صدیقه موسویان(مادر دو شهید) - خدیجه محمد نیا(مادر شهید) - حاجیه فرح زور بخش(مادر شهید) - زهرا صادق زادگان(مادر شهید)- محترم اخلاقی(مادر شهید) - صدیقه جلوانی خوزانی(مادر شهید) - صغری وطن دوست سر مزده(مادر و همسر شهید) - زهرا دادرسان(مادر شهید) - هاجر حائری عراقی(مادر شهید) - سکینه عسگری باقرآبادی(مادر شهید) - سکینه احمدی(مادر شهید) - ربابه اکبرزاده رضایی(مادر شهید) - شاه زنان زمانی(مادر دو شهید و همسر جانباز دوپا قطع) - خدیجه مار نانی(مادر شهید) - زهرا حسینی (مادر شهید) - عصمت حسینی(مادر مفقودالاثر) - اقدس حسن زاده(مادر شهید) - محمد ابراهیم فخرایی(پدر اسیر) - رضا محمدزاده(پدر شهید) - محمدحسن متولی امامی(پدر شهید) - علی اکبر کثیری(پدر شهید) - حاج درویش جهانگیری(پدر شهید) - محمد ابراهیم پور(پدر اسیر) - مانده علی پور قاسمیان(پدر شهید) - یوسف اسماعیلی(پدر شهید) - نجفعلی اشکستانی(پدر شهید) - سید حسین حسینی جهانگیر(پدر شهید) - حسین مجیدی(جانباز قطع نخاع) - احمد زائری امیرانی(جانباز قطع دو پا) - مجید بابا زاده(جانباز قطع دو پا) - حجت الله شجاعی(جانباز قطع دو پا)
وقتی ما صدای انفجاری را میشنیدیم، فوراً روز زمین میخوابیدیم تا ترکشی به ما اصابت نکند، اما شهید هاشمی، هیچگاه از صدای سوت خمپاره و سلاحهای سنگین هراسی نداشت و این مایه تعجب ما شده بود.
هر کس که در خط مقدم خطوط دوم و سوم حرکت میکرد، ناچار بود به دلیل انفجار خمپاره، دوربردها و توپهای 23 یا 35 ـ که توپهای سنگینی هستند ـ دائماً در حال افت و خیز گام بردارد؛ اما آقا سید مجتبی (شهید هاشمی) هیچگاه از صدای سوت خمپاره و سلاحهای سنگین هراسی نداشت و همانند ما با شنیدن این صداها عکسالعمل فیزیکی نشان نمیداد.
وقتی ما صدای انفجاری را میشنیدیم، فوراً روز زمین میخوابیدیم تا ترکشی به ما اصابت نکند، به همین دلیل با تعجب از آقا سید میپرسیدیم که شما چرا مثل ما روی زمین نمیخوابید؟ ایشان با مزاح و خوشرویی به ما میگفت "این تیرها از جانب خداوند مأمور هستند و به خواست خدا به ما اصابت میکنند. پس بیهوده به خودتان زحمت ندهید. شما چه راست بروید چه به روی زمین بخزید، تیرها مأمورت خودشان را انجام میدهند".
البته این را هم باید بگویم که آقا سید مجتبی همواره به حفظ سلامت بچهها سفارش زیادی داشتند.
راوی: سردار ماشاءالله مهماننواز
در منطقه «فکه» یکی از عراقیها که مدتی در ایران اسیر بود، در کنار ما حضور داشت؛ میگفت یکی از سربازان ایرانی را کشته و در نقطهای که خودش نشان میداد، به خاک سپرده است و اصرار میکرد که بروید او را پیدا کنید.
شهید تفحص «مجید پازوکی» متولد اول فروردین ماه سال 1346 است؛ وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج مسجد لرزاده درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال 1361 به عنوان تخریبچی، وارد جبهه شد؛ وی در این مسیر یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد و بار دیگر از ناحیه شکم؛ حالش خوب نبود اما درد را با خنده پذیرایی میکرد.
پس از پایان جنگ تحمیلی در سال 1369، منطقه کردستان، کانیمانگا و پنجوین حضور او را در قرارگاه رمضان و جنگ با ضدانقلاب و اشرار غرب کشور به خاطر سپردند؛ در سال 1371 با آغاز کار تفحص لشکر 27 محمدرسول الله(ص) در منطقه جنوب او نیز به خیل جستجوگران نور پیوست و با اطلاعات دقیق از منطقه، گذرگاه میزد.
مجید بعد از عروج دوست دیرینهاش شهید «علی محمودوند» مسئولیت گروه تفحص لشکر 27 را بر عهده گرفت و در روز هفدهم مهر ماه سال 1380، نزدیک پاسگاه وهب عراق منطقه عمومی فکه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه 27 بهشت زهرا(س) نزدیک مزار دوست همیشگیاش علی آقا، آرام گرفت.
سردار «جعفر جهروتیزاده» جانباز 70 درصد، راوی آشنای مناطق عملیاتی فکه، عینخوش و شرهانی در گفتوگوی با فارس خاطرهای را از شهید پازوکی روایت میکند:
***
شهید «مجید پازوکی» برایمان تعریف میکرد: «در منطقه فکه بودیم؛ یکی از عراقیها که مدتی در ایران اسیر بود، به زبان فارسی تسلط داشت، میگفت که یکی از سربازان ایرانی را کشته و در نقطهای که خودش نشان میداد، به خاک سپرده است و اصرار میکرد بروید او را پیدا کنید.
ما به او توجهی نکردیم تا به کارمان برسیم؛ آن عراقی هم رفت؛ صد متر جلوتر رفته بود که دیدیم نشسته روی زمین و گریه میکند؛ ما تعجب کردیم و به سراغش رفتیم؛ آن عراقی، خودش را روی پیکر شهیدی که تقریباً سالم مانده بود، انداخته و گریه میکرد و میگفت: والله، اولیاء الله؛ عراقی هم به این رسیده بود شهدای ما برگزیده بودند».
شهید پازوکی هم بعد از مدتی در همان جایی که این شهید پیدا شده بود، به شهادت رسید.
من اصلاً فکرش را نمیکردم که روزی «محمد» شهید شود؛ همسرم میگفت: «من پرواز را انتخاب کردم چون متفاوت با تمام مشاغل است؛ نمیخواهم مثل همه بمیرم».
چمدان را باز کرد؛ هر جا که میرفت، برای «محمد» سوغاتی میگرفت تا وقتی همسرش از سفر برمیگردد، به او بگوید که در همه حال به یادش بوده؛ حتی جوراب نو برای او خریده؛ چمدان پر است از لباسهای بافتنی رنگارنگ. ناهید خودش این لباسها را برای همسرش بافته؛ شال گردن، جلیقه و...
بسم رب الشهداء و الصدیقین

چند کلمه ای وصیت نامه دارم که خدمت پدر و مادر گرامیم می نویسم ، مادر جان بر تو بشارت باد که خداوند این سعادت را نصیب تو کرد که فرزندت شهید شد . البته اگر خدا قبول در راه خودش و برای تحقق آرمانش کند و دعا کنید که خداوند فنا شدن این جسم بی ارزش مورد قبول قرار دهد . خداوند حکیم در قرآن می فرماید کافران می خواهند نور خدا را خاموش کنند با وجود کراهت کافران خداوند نورش را همچنان حفظ خواهد کرد امروز روز نبرد ، مبارزه و جهاد است روزی که خداوند می خواهد بنده اش را آزمایش کند و چه افتخاری بالاتر از این می تواند باشد که در این آزمایش پیروز بیرون بیاید و چه چیز را می توانیم با وعده روح خدا روح الله کنیم که می فرماید اگر کشته شوید سعادتمند و اگر بکشید باز هم سعادتمندید ، مادر این را بدان که خداوند بزرگ دعای بنده های دل شکسته خود را اجابت می کند و از تو می خواهم که در مرگم کوچکترین قطره اشکی نریزی و همچون شب عروسی من شادی کنید تا چشم دشمنان اسلام کور شود و از شما می خواهم تا همیشه گوش به فرمان امام باشید و از این نعمت گرانبهایی که خداوند نصیب ما کرده حداکثر استفاده رو بکنیم و در آخر به تمام دوستان خوبم سلام می رسانم و امیدوارم که از من راضی باشند و در آخر از شما خداحافظی می کنم .
ولادت : 1338
شهادت : 11/2/1361
تاریخ دفن : 16/ 2/ 1361
محل شهادت : خونین شهر ( خرمشهر )
عملیات بیت المقدس
محل دفن : گلزار شهدای بهشت زهرا ( س )
قطعه 26 ردیف 69 شماره 49
بیستم فروردین ماه هر سال یادآور عروج آسمانی سید شهیدان اهل قلم است؛ کسی که تلاش داشت تا تصویری از گمنامی و غربت 120 صحابه عاشورایی امام عصر، شهدای آرمیده در قتلگاه فکه ارائه دهد.
بیستم فروردین ماه هر سال یادآور روزهای غریبی است از کسی که تلاش داشت تا تصویری از گمنامی و غربت 120 صحابه عاشورایی امام عصر(عج) را ارائه دهد.
سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی را میگویم؛ همان که صاحب نوشتهها و تصاویریست که تنها دل جوان میخواهد تا آن را درک کند... کاملمردی گندمگون، با قامتی متوسط، موهای لخت و محاسن پر پشت... جوانمردی 54 ساله...!
"شهری در آسمان" سفرنامه مستند سید مرتضی آوینی به خرمشهر، سفرنامهای جامع و روایی است از آنچه چشمها راهی به دیدن آن ندارد. او در خرمشهر در جستجوی دروازهای بود که به کربلا باز میشد و بالاخره از این دروازه عبور کرد.
شهید سید مرتضی آوینی را شاید بتوان تاریخنگار ویژه و شاید نخستین تاریخنگار دفاع مقدس نامید. نگاه خاص او به دفاع مقدس و تحلیلهای عاقلانه - عارفانه او از دفاع مقدس اثراتی بدیع خلق کرده که تحسین هر اهل هنری را برمیانگیزد و شاید بتوان ادعا کرد با صدا و تصویر آوینی بود که مسیر تاریخنگاری دفاع عاشورایی امت ایران اسلامی باز و هموار شد.
مادر شهید تفحص «سعید شاهدی» گفت: سعید برای امام حسین(ع) خیلی هزینه میکرد. در میدان ابوذر هیئت «عشاق الخمینی» را تأسیس کرد که الآن بزرگترین هیئت منطقه 18 است. اگر مداح هیئت هم نبود، خودش مداحی میکرد. سعید محرمها میگفت «خدا کند آدم غروب عاشورا دیگر زنده نماند...».
دوم دی ماه، سالگرد شهادت شهید «سعید شاهدی»، از شهدای تفحص است. این شهید گرانقدر پس از حضور مستمر در جبهههای حق علیه باطل، پس از جنگ نیز در اکیپهای تفحص پیکر شهدا حضور یافت و سرانجام در سال 74 در منطقه عملیاتی فکه به آرزوی قلبی خود رسید. به قول خواهرش "سعید به سن جنگ قد کشید، بزرگ شد تا از او یک «مرد» ساخته شد". سالگرد این شهید عزیز، بهانهای شد تا لحظاتی را پای صحبت مادر بزرگوارش، حاجیه خانم «صدیقه ساجدی» بنشینیم. البته یکی از خواهران شهید شاهدی نیز در این دیدار همراهیمان کرد.
جاده اهواز ـ خرمشهر، منطقهای به نام سه راهی کوشک و گنبد حرم شهدای سادات خمسه کوثر. میگویند اینجا نقطهای است که فقط 5 سادات از بین 28 نفر از مسافران کربلای ایران، آسمانی شدند.
جاده اهواز ـ خرمشهر، منطقهای به نام سه راهی کوشک و گنبد حرم شهدای سادات خمسه کوثر.
میگویند اینجا نقطهای است که 5 شهید سادات از بین 28 نفر از مسافران کربلای ایران، آسمانی شدند و آنها مصداق جملهای از امام خمینی (ره) هستند که فرمودند «شهدا امامزادگان عشقند که فردا مزارشان زیارتگاه اهل یقین خواهد بود».
شهید سید داود طباطبایی، شهید سیدمهدی موسوی، شهید سیدصاحب محمدی، شهید سیدعلیرضا جوزی و شهید سیدحسین حسینی، همان پنج تن هستند، جمعی از بسیجیان گردان الزهرا (س) لشگر 10 سیدالشهدا (ع) که در اول مرداد 67 و حمله مجدد رژیم بعث عراق پس از پذیرش قطعنامه 598، مصادف با روزی که حضرت اسماعیل (ع) پدر را در اجرای فرمان الهی و رفتن به قربانگاه همراهی میکرد، در کامیونی که حامل 28 رزمنده دفاع مقدس بودند، به پرواز درآمدند.
جریان از این قرار است؛ این مسافران بهشتی برای پیشروی تا جاده اهواز به خرمشهر به همراه دیگر رزمندگان در منطقهای به نام سه راهی کوشک با دشمن درگیر میشوند و این گردان مورد اصابت توپ مستقیم تانک دشمن قرار میگیرد، از بین 28 مسافر کربلا فقط 5 سادات مانند اجداد طاهرینشان در کربلا، بیسر و دست و قطعه قطعه میشوند.
علاوه براینکه قسمتهایی از پیکر شهیدان به خانوادههایشان تحویل داده میشود، سایر تکههای بدنشان توسط همرزمان در همان محل شهادت به صورت یک مزار به خاک گرم و خونین خوزستان سپرده میشود.
بنا به درخواست مکرر اهالی کوشک از مسئولین این منطقه مبنی بر مشخص شدن هویت این قبر مطهر پس از تحقیقات و بررسی گزارشات یگانها در زمان جنگ مشخص شد این قبر مطهر متعلق به 5 شهید سادات از بسیجیان لشگر 10 حضرت سیدالشهدا (ع) بوده که به تأیید همرزمانشان نیز رسید. اهالی منطقه اصرار به ساخت مقبرهای کردند و در نهایت در همان سال بقعه کنونی که دارای 5 ستون است، احداث شد و در بین اهالی منطقه کوشک این بقعه مبارک «فاطمیه» نام گرفت و زیارتگاه خیل عظیمی از اهالی است.
با توجه به اینکه این مکان مقدس در کنار جاده اصلی اهواز به خرمشهر (حدودا 40 متری جاده) مابین خط آهن قطار اهواز به خرمشهر و جاده واقع شده مورد زیارت و اکثر رهگذران این مسیر است و همه ساله در ایام اعزام کاروانهای راهیان نور از سراسر کشور به مناطق عملیاتی جنوب این مقبره مطهر را زیارت میکنند.
فرزند محافظ شهید «آیتالله قاضی طباطبائی» با اشاره به اینکه منافقین به شهید قاضی لقب «خمینی دوم» داده بودند، گفت: آیتالله قاضی تنها پرچمدار انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) در آذربایجان بود.
دهم مهر ماه سالروز شهادت نخستین شهید محراب، «آیتالله قاضی طباطبائی» به دست گروهک فرقان است؛ شهیدی که امام خمینی (ره)، او را از دوستان دیرین خود خواندند.
رهبر امام
یادمان شهید محمد حسین فهمیده
هست فهمیده آن گل لاله آن گل سرخ سیزده ســاله
هست فهمیده آن گل پر پر آن که فرموده امام ما رهبر

شهید محمد حسین فهمیده نوجوان سیزده ساله ای که حدود ۳۸ روز پس از آغاز تجاوز دشمنان جمهوری اسلامی در داخل خاک خودمان داوطلبانه و عاشقانه در خون غلطید ، بزرگترین سند مظلومیت جمهوری اسلامی و تجاوز دشمنان اسلام می باشد سوال این است :
مگر نه اینکه حسین فهمیده در داخل خاک ما به شهادت رسید ؟! پس تجاوز محرض است ، مگر نه اینکه او سیزده سال بیشتر نداشت ؟! و این هم دال بر آن است که ما به هیچ وجه آمادگی برای دفاع هم نداشتیم چه رسد به شروع جنگ ، اگر ما لشگر و نظامی داشتیم چه دلیلی داشت که محمد حسین فهمیدۀ سیزده ساله متولد قم ساکن کرج از آنجا بکوبد و به خرمشهر برود و در کوت شیخ نزدیک راه آهن خرمشهر شهید شود ، شهید بهنام محمدی چهارده ساله نیز گواهی دیگر بر این مدعاست . ما حتی تا آخرین روزهای جنگ هم آمادگی لازم را نداشتیم و شهیدان ، پهلوان سعید طوقانی پانزده ساله و شـهید سید علیرضا جوزی چهارده ساله و بیش از ۵۰۰ شهید زیر پانزده سال دیگر دفاع مقدس گواه بر این حقیقت است که ما نه با کسی جنگ نظامی داشتیم و نه حتی توان آنرا .

دشمن نیز به خیال باطل خود می خواست از همین فرصت استفاده کند و جمهوری اسلامی را در هم بکوبد و البته به یاری خداوند متعال هیچ غلطی نتوانست بکند و امروز خط مقدم جمهوری اسلامی با دشمنان اسلام به لبنان هم رسیده است . و اینک مزار فهمیده و فهمیده ها زیارتگاه استشهادیون جهان شده است . حضرت امام خمینی (ره) در مورد حسین فهمیده فرموده اند :

رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صد ها قلم و زبان بالاتر است با نارنجک زیر تانک دشمن رفت و آنرا منهدم و خود نیز شربت شهادت نوشید .
مقام معظم رهبری نیز دهها جمله در مورد شهید حسین فهمیده فرموده است از جمله اینکه :
شهید فهمیده سیزده ساله بود اما با رشد و با شعور با اراده و مصمم کشور و امام خود را شناخت ، اهمیت وجود خود را هم شناخت و این سرمایه را تقدیم عزت کشور کرد .

قسمتی از وصیت نامه شهید داود فهمیده :


مادر عزیزم دوست دارم بچه ها را مثل حسین پاک تربیت کنی که در راه خدا قدم بگذارند ، پدر عزیزم بچه ها را باز تکرار میکنم بچه ها را پاک تربیت کنید .
تربت پاک شهید محمد حسین فهمیده در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعه ۲۴ ردیف۴۴ شماره ۱۱
تربت پاک شهید داود فهــــمیـــده در گلزار شــــــــهدای بهشت زهرا (س) قطعه ۲۴ ردیف ۳۱ شماره ۱۳
تربت پاک دو پهلوان شهید طوقانی ها در باشگاه شهیدان طوقانی در کاشان می باشد.
روز دوازدهم اسفندماه سال ۱۳۴۴ سعید جان بزرگی در شهرری (تهران) چشم بر زیبائیهای جهان هستی گشود و در آغوش پر مهر مادر آرام گرفت. درس و مدرسه را همانند کودکان همسال خود در سن ۷ سالگی آغاز نمود.۱۵ سال بشتر نداشت که شوق حضور در میدان جنگ و دفاع از خاک ایران او را به مناطق جنگی کشاند، ابتدا در جرگه بسیجیان لبیک گوی پیام خمینی شد سال ۱۳۶۲ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در واحد تبلیغات به کار پرداخت. سال ۱۳۶۳ و ۱۳۶۶ مجروح گشت. در عملیات بدر بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی به بستر بیماری افتاد. در عملیات کربلای ۵ گلوله ای از کنار سرش عبور کرد و او به طور معجزه آسایی زنده ماند.۷ سال مردانه جنگید بعد از اتمام جنگ تحصیلات عالیه خود را ادامه داد و تا اخذ مدرک کارشناسی در رشته عکاسی و کسب رتبه دانشجوی نمونه سال ۱۳۷۵ شد. در این دوران سه مرتبه به زیارت بیت الله الحرام و یک مرتبه به زیارت مزار پاک سید شهیدان (ع) مشرف گردید. او در سال ۱۳۷۱ با دوشیزه ای پارسا ازدواج نمود و صاحب ۲ فرزند شد سعید علاقه خاصی به مقام معظم رهبری داشت و اگر می دانست ایشان در مکانی حضور دارند، سعی می کرد حتماًَ در آن مجلس حاضر باشد. سرانجام سعید بعد از چهارمرتبه عمل جراحی به علت استشاق گازهای شیمیایی در هنگام عکسبرداری از قربانیان حلبچه در روز بیست و دوم تیرماه سال ۱۳۸۱ در حالیکه معاونت فرهنگی لشگر ۲۷ محمدرسول (ص) را بر عهده داشت در بیمارستان شهید مصطفی خمینی دار فانی را وداع گفت و با ذکر یا ابوالفضل العباس (ع) به دیدار معشوق خویش شتافت. پیکر پاکش را روز بعد در قطعه ۲۹ بهشت زهرا (س) به خاک سپردند.
ايشان را من بيست سال بيشتر ميشناختم. مراتب فضل ايشان و مراتب تفكر ايشان و مراتب تعبد ايشان بر من معلوم بود. آنچه كه من راجع به ايشان متاثر هستم، شهادت ايشان در مقابل او ناچيز است و آن مظلوميت ايشان است.
بدون شك شهيد « دكتر سيد محمدحسيني بهشتي» را بايد يكي از مهم ترين ياران امام خميني (ره) در دوران انقلاب اسلامي ناميد.
شهید ابوالحسن کریمی دردشتی» برای اولین بار اذان صبح را در زندان با صدائی رسا قرائت نمود.
«شهید ابوالحسن کریمی دردشتی» در روز نهم مرداد ماه سال 1327 در لاهیجان به دنیا آمد. کریمی پس از کسب مدرک دیپلم در سال 1346 به دانشگاه تهران رفت و نخست در رشته ریاضی و سپس در رشته اقتصاد تحصیلاتش را ادامه داد و برای مدتی در محضر آیتالله بهشتی، اقتصاد اسلامی و در محضر آیتالله طالقانی، تفسیر قرآن را فرا گرفت. ابوالحسن در دوران مبارزه علیه رژیم پهلوی به خاطر سخنرانی هایش و نیز شرکت در تظاهرات، سه مرتبه دستگیر و زندانی شد.
شهید کریمی در زندان با آیتالله ربانی شیرازی و آیت الله هاشمی رفسنجانی آشنا شد. ابوالحسن برای اولین بار اذان صبح را در زندان با صدائی رسا قرائت نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت فرمانداری شهرستان لاهیجان و دادستانی استان را بر عهده گرفت.
شهید ابوالحسن کریمی درجریان جنگ مسلحانه کمونیستها به همراه شهید علی انصاری (استاندار گیلان) عوامل اخلال گر را بازداشت کرد و با راه اندازی یک راهپیمایی از مقابل بیمارستان لاهیجان، کودتای منافقین را خنثی ساخت.
سرانجام شهید کریمی در سیزدهم فروردین ماه سال 1365 در مقابل بازار روز شهرستان لاهیجان در سن 38 سالگی به دست منافقین کوردل به شهادت رسید. اصابت گلولههای پیدرپی به گلو و بازو و سر ابوالحسن او را به سجده انداخت و ابوالحسن پس از رشادت های فراوان با فریاد اللهاکبر به دیدار محبوب خویش شتافت.
روحمان با یادش شاد
نامه ای به بهشت

از طرف سید مرتضی آوینی برسد به شهید ( رضا مرادی نسب )
بسم الله الرحمن الرحیم
رضا جان ، ای مهر رخشان خاطرات من ! هرگز تو را از یاد نمی برم ، تو را و آن حفره زیبای گلوله را که دری از بهشت بر گونه راستت گشوده بود و آن شب را که شب آخر تو بود و من نمی دانستم ، در کانالهای دژ اول کنار سنگر بی سیم زیر آن رگبار آتش کنار آن کاتیوشای آتش گرفته گیج که دیگر دوست و دشمن را از هم تشخیص نمی داد .
می پنداشتم که کره زمین به آسمان دیگری کوچ کرده است . آسمان همان آسمان بود و زمین همین زمین ، اما من نه این من بودم که اکنون از سرمای شهر و از عمق دره های یخ بسته قلبهای مرده به تو پناه آورده ام .
من نه این من بودم که به تو پناه آورده ام ... آیا دیگر اذان صبح ، شب را نخواهد شکافت و طلعت ستاره سحری بر لفق شهر نخواهد درخشید ؟
رضا جان ، چه خوبست که خفاشها دستشان به آسمان نمی رسد ، اگر نه تو را و دیگر ستاره های کهکشان راه مکه را می چیدند و چلچراغهای قصرهای بهشتی را می شکستند .
چه خوبست که آنها نمی توانند تابلوهای کوچه ها و خیابانها را بکنند و راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند ، اگر نه می کردند .
رضا جان ، کوچه دیگر تو را به یاد ندارد . اما میداند که چیزی را فراموش کرده است . خیابان حتی به خاطر نمی آورد که چیزی را فراموش کرده باشد و شهر در عمق غفلت اوهام زمستانی خویش را به نمایش گذاشته است .
جنگ را دوران غمباری می خوانند که گذشته و یادگاران جنگ را ثمرات یک نسل تلف شده می پندارند و مقصودشان از آن نسل تلف شده من و تو هستیم .
رضا جان ! تو حاج همت و کریمی و دستواره و علیرضا نوری و حسین خرازی و عاصمی و ... و همه آن یکصد هزار ستاره کهکشان راه مکه .
در نظر آنان این عشق و دلباختگی کربلایی خشونت می نماید و آن جذبه های شهوانی سخیف عشق و می گویند که این عشق باید جایگزین آن خشونت شود ! آنکه با عقل کج افتاده خویش می اندیشد از کجا بداند که عشق کربلا چیست و آن آزادی و استقلال که ما در پی آنیم چگونه محقق می شود ؟ باید هم کربلا را آرمان تحقق نیافته بنامد . و مقصودشان از آن دوران غمباری که گذشته است ، دورانی است که عهد ازلی انسان در خون مردترین مردان و عاشقترین عاشقان و عارفترین عارفان تجدید می شد و از آن عهد است که شقایق سرخی می گیرد و یاس سپیدی آسمان رفعت می گیرد و زمین وسعت ...
رضا جان ، آنها که چشم باطن ندارند تا تحقق آن آرمانها را در تو ببینند و تو را در آن لازمان و لامکان در بالاترین معراج حیات طیبه اخروی ، عندالرب و مرزوق به نعمتهای خدایی و ما را در این میقات احدی الحسنیین . شکست یا پیروزی چه تفاوتی می کند آنجا که ما عمل به تکلیف کرده ایم ؟ آنها چه می دانند رضاجان ؟! چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد . باب جهاد اکبر که بسته نیست !
بگذار کرمها در باتلاقهای پاییزی خوب پرورده شوند و زمین و آسمان خود را در همان لجنزار عفن بجویند ...
رضاجان ، هرگاه در قرآن در وصف بهشت می خواندم که لا تسمع فیها لاغیه و یا لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما در شگفت می آمدم که مگر هرزه شنیدن و زخم زبان چه دردی دارد که بهشت را اینچنین ستوده اند : جاییکه در آن لغو و تاثیم به گوش نمی رسد حال در می یابم رضا جان ! ای شمس آسمان آبی دل من !
کاش مرا نیز در منظومه خویش می پذیرفتی و می کشاندی و با خود می بردی .
سید مرتضی آوینی


وقتي جنگ شروع شد، من چهارده ساله بودم؛ دلم ميخواست به همراه بچههاي محله در جبهه حضور پيدا كنم اما برادر بزرگم مانع رفتنم ميشد تا اينكه يك سال گذشت و برادر و خانواده رضايت دادند به جبهه بروم.
حضور من در جبهه، مصادف بود با عمليات والفجر مقدماتي؛ در آن جا من به عنوان نيروي ساده مشغول شدم. خوب يادم هست كه قبل از اعزام نخستين فرمانده ما «مهدي جاويدي»، با ما اتمام حجت كرد؛ تا شايد افراد كم سن و سالي مثل من اگر ترديدي دارند پشيمان شوند و برگردند سر درس و زندگي خودشان يا اينكه نيروهاي زبده را شناسايي كند.
فرمانده همه را به صف كرد و خيلي جدي گفت: «ببينيد عزيزان من! جبهه جنگ، به اين سادگي كه شما تصور ميكنيد نيست. آنجا جنگ واقعيه، توپ و تير و تانك و آتيشه، دست و پا قطع شدن داره، سر پريدن داره و ...»؛ فرمانده هرچه گفت هيچكس خم به ابرو نياورد و كوچكترين خدشهاي به عزم و ارادهاش وارد نشد. از آن به بعد هرجا عملياتي بود خودم را ميرساندم.
نخستين خاطرهام را از عكس «شهيد اميني» شروع ميكنم؛ در كربلاي 5 گفته بودند منطقه حساس است و به هر قيمتي شده بايد خط و خاكريز حفظ شود. در چنين شرايط خطرناكي من و [شهيد] جانبزرگي و [شهيد] فلاحتپور تصميم گرفتيم براي تهيه عكس و فيلم به آنجا برويم.
اول به قرارگاه تاكتيكي رفتيم، عليرغم توصيه فرماندهان مبني بر نرفتن و صرفنظر كردن، تصميم گرفتيم به هر قيمتي شده خودمان را به خط مقدم برسانيم تا رشادت و ايستادگي بچهها را به تصوير بكشيم. بالاخره منتظر مانديم تا يك «پيامپي» آمد و سوار شديم و به دل آتش زديم، مسير سخت و دشوار بود. دشمن با تمام توان و امكانات به ميدان آمده بود تا منطقه از دست داده را پس بگيرد.
انفجارهاي پيدرپي از دريچه منشور «پيامپي» ديده ميشد، زمين ميلرزيد و انفجارها تعادل ماشين آهني را برهم ميزد. اگر با تويوتا آمده بوديم كه ديگر پايمان به خط نميرسيد. در يك قدمي مرگ و شهادت بوديم و نفسها در سينه حبس شده بود و ذكر ميگفتيم و استغفار ميكرديم. خودمان را دربست به خدا سپرده بوديم.
به جايي رسيديم كه ديگر امكان جلو رفتن نبود، گفتند: «ديگه اين آخر خطه! پياده شيد!» با دلهره پياده شديم. جايي را نميشناختيم سراغ «شاهحسيني» را گرفتيم. كمي جلوتر بود. به سمت سنگر و محور مربوطه رفتيم. خمپاره همچنان ميآمد و مرتب مجروح به عقب منتقل ميشد. از چيزي كه خبر نبود، نيروهاي تازهنفس بود.
خيال ميكرديم يك لشكر و گردان پشت خط داريم؛ ولي به بچهها كه رسيديم با تعجب ديديم تمام آدمها با خود ما روي هم ميشويم 20 نفر! ديديم با اين وضعيت كمبود نيرو نميشود فقط عكس و فيلم گرفت. بايد آستين بالا زد و كمك كرد. اينجا بود كه آقا سعيد به طور خودجوش مديريت صحنه عكاسي را به دست گرفت و گفت: «يه دوربين نوبتي بچرخه فيلمبرداري كنه، بقيه بچهها كمك كنند!» چارهاي نبود بايد مسلح ميشديم و ميجنگيديم.
شاهحسيني، فرمانده خط، آدم عجيبي بود؛ بيشتر از همه خطر ميكرد و دائم سركشي ميكرد و به بچهها روحيه ميداد. آن روز از صبح تا ساعت 5 بعداز ظهر درگير بودند؛ بعد كمكم آتش سبك شد- حدود 10 دقيقه - ديدم سعيد آمد و گفت: «اولاً از فيلم و عكس غافل نشيد! در ثاني سريع شروع كنيد به سنگر كندن و جانپناه درست كردن، اين آرام شدن موقتي، آرامش قبل از طوفان است».
شروع كرديم به كندن سنگر به اصطلاح روباهي كه گودي آن تا زير زانو بود؛ مشغول كار بوديم كه ديديم فرمانده «اميني» و «اسفندياري» آمدند و رفتند بالاي خاكريز سنگر ما نشستند، مشغول بررسي منطقه و محور شدند. شنيديم كه پوراحمد گفت: «ببين چه جهنمييه....!» اميني گفت: «ولي جهنمش قشنگه!»
هرلحظه منتظر اتفاقي بوديم. باطري دوربين فيلمبرداري تمام شده بود. نگران شديم، حجم آتش و انفجار لحظه به لحظه شديدتر ميشد.
با انفجار خمپاره 82 كنار بچهها يك مرتبه همهجا زير و رو شد، آن لحظه دنيا جلوي چشمم تاريك شد. همهجا را سياه ميديدم؛ سعيد با نگراني تكانم داد و بعد براي اينكه شوك بدهد محكم به پشتم زد، صدايي شنيدم كه ميگفت: «زندهاي؟» كمي كه دود و غبار پراكنده شد به خودم آمدم و ديدم هركس يكطرفي افتاده در حال جاندادن است.
سعيد داد زد: «گوني بياريد رو شهيد بكشيم»؛ يك لحظه خانوادهاش آمد جلوي چشمم، انگار صداي وجدانم بود كه نهيب ميزد: «دوربين رو بردار عكس بگير....» به دنبال دوربين گشتم زير خاك بود! گوشه بند آن را گرفتم و از زير خاك كشيدم بيرون، لنزش را تميز كردم و بدون دقت، در واقع چشمبسته از چهره آرام شهيد «اميني» عكس گرفتم.
اينكه عكس اينگونه واضح و شفاف از آب درآمد، عنايت و لطف خدا بود و وجود آن گوهرهاي نابي كه به خدا و ائمه(ع) متصل بودند.
*دهباشي را ميديدم كه در حال جاندادن با «نايش» ذكر ميگفت
دومين خاطره از سهراهي شهادت، قضيه آتش گرفتن ماشين «حاجي بخشي» است؛ آن وقتي كه موشك كاتيوشا به ماشين خورد، دو جانباز صندلي عقب نشسته بودند و حاج بخشي و دهباشي هم جلو، به محض انفجار و آتش گرفتن ماشين، موج انفجار حاج بخشي را به بيرون پرتاب كرد و بقيه در آتش سوختند.
به خاطر شدت حرارت شعلهها نزديك شدن به آن ممكن نبود و تلاش براي نجات آنها به جايي نرسيد از من در آن لحظه جز عكس گرفتن كاري ساخته نبود. عكس و سند جنايت دشمن متجاوزي كه بايد در تاريخ ميماند و نسل آينده بر مظلوميت و حقانيت ملت ما گواهي ميداد.
دهباشي را ميديدم كه در حال جاندادن با «نايش» ذكر ميگفت و حاج بخشي دو دستي بر سرش ميزد و يا حسين ميگفت.
*«امشب من ماهي رو ميخورم و فردا اين ماهي منو!»
در قضيه خليج و درگيري با ناو آمريكايي، بچهها رزم جانانهاي با آنها داشتند كه متأسفانه خوب پوشش خبري داده نشد. بچهها چنان درسي به آنها دادند كه تا ابد فراموش نخواهند كرد.
در آن واقعه 4فروند هليكوپترشان را زدند؛ آمريكاييها اول منكر شدند و بعد گفتند: «دو تا گشت هوايي به هم خوردند و يكي نقص فني پيدا كرد و چهارمي را ايرانيها زدند»؛ در آن مصاف رودررو، «مهدوي» و «بيژن توسلي» شركت داشتند كه ماجراي آن در فيلم 6 قسمتي تحت عنوان «ستارههاي آسمان گمنامي» در سال 71 از تلويزيون پخش شد.
خاطره قشنگي از شهيد توسلي و مادرش دارم، پس از شهادت او براي تهيه قسمتهايي از فيلم به خانه آنها در «تنگستان» دزفول رفتيم، مادرش تعريف ميكرد كه بيژن معمولاً دير به منزل ميآمد و هروقت هم كه ميآمد چون خيلي ماهي دوست داشت برايش ماهي سرخ ميكردم.
روز آخر هم كه شنيدم پسرم داره ميياد خونه، رفتم ماهي تهيه كردم تا برايش سرخ كنم. مادر ميگفت: به بيژن گفتم: «خسته نباشي، برات ماهي درست كردم» بيژن هم تبسمي كرد و گفت: «امشب من ماهي رو ميخورم و فردا اين ماهي منو ميخوره!؟»
مادر ميگفت: «من متوجه حرفش نشدم؛ همان شب، عمليات شد و 11 نفر با آمريكاييها درگير شدند. 3نفر اسير شدند و 8 نفر در آبهاي خليج فارس، طعمه كوسه و ماهي شدند! كه بيژن يكي از آنها بود«.
بخشي از خاطرات احسان رجبي در يكصد و شصت و پنجمين شب خاطره حوزه هنري




به مناسبت بزرگداشت شهيد استاد «كامران نجاتاللهي»؛

پدر شهيد استاد «كامران نجاتاللهي» گفت: شهيد كامران در مسير پيروزي انقلاب اسلامي ايران به شهادت رسيد و همه بايد بدانند كه انقلاب اسلامي هميشه پايدار است.
عبدالحسين نجاتاللهي پدر شهيد «كامران نجاتاللهي» در گفتوگو با خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا» با اشاره به شهادت فرزندش، اظهار داشت: پسرم در سال 57 به همراه بيش از 50 نفر از اساتيد در اعتراض به حكومت نظامي رژيم طاغوت در دانشگاه، تحصن كرده بودند كه با اصابت تير به شهادت رسيد، در آن زمان به وي شهيد نگفتند و در راديو بيبيسي اعلام كرد كه استاد نجاتاللهي مورد اصابت گلوله سربازان حكومتي قرار گرفت.
وي ادامه داد: شهيد كامران در مسير پيروزي انقلاب اسلامي ايران به شهادت رسيد و همه بايد بدانند كه انقلاب اسلامي پايدار است؛ آيا ميخواهيد انقلاب بهتر از اين حفظ باشد؟
پدر شهيد استاد «كامران نجاتاللهي» بيان داشت: در پاي انقلاب اسلامي خونهاي زيادي ريخته شد، اگر كسي در آن زمان مؤمن به انقلاب بوده اكنون هم است؛ ممكن است عدهاي قليل مخالف انقلاب باشند ولي اين مخالفتها در خفا است لذا اكثريت مردم ايران با انقلاب اسلامي موافق بوده و همراه انقلاب هستند.
وي ضمن قدرداني از مسئولان در مراسمات بزرگداشت و تجليل از خانواده شهيد، بيان داشت: هرسال در روز 5 دي مراسم بزرگداشت شهيد با حضور مسئولان كشور برگزار ميشود و اين بزرگداشتها نشان ميدهند نظام ما پاسدار خون شهيدان است.
شهيد استاد «كامران نجاتاللهي» در سال 1333 در شهرستان بيجار از توابع استان كردستان متولد شد؛ وي دوران كودكي را با سلامتي و نشاط سپري كرد سپس به تحصيل پرداخت و پس از اتمام دبيرستان در رشته راه و ساختمان دانشگاه علم و صنعت به تحصيل پرداخت سپس به دانشگاه اميركبير راه يافت و پس از اخذ دانشنامه كارشناسي ارشد به دوره دكتري وارد شد.
اين شهيد كه از كودكي كينه طاغوتيان را در دل داشت، از جنايات آنان به خوبي مطلع بود و به عنوان وظيفه سياسي اجتماعي خود به مبارزه پرداخت كه از آن جمله ميتوان امضا بيانيه دانشگاهيان به مناسبت 17 شهريور و صدور بيانيه و منشور دفاع از حقوق زندانيان اشاره كرد.
استاد مبارز شهيد نجاتاللهي كه به عنوان استاد دانشگاه دانشجويان مبارز را بيداتر ميكرد، همزمان با اوجگيري نهضت اسلامي مردم ايران عليه رژيم پهلوي در 2 دي 1357، بيش از 50 نفر از استادان و مدرسين دانشگاهها در اعتراض به رفتار خشونتآميز مأموران نظامي رژيم شاه و سركوب مبارزات حقطلبانه مردم مبارز و مسلمان ايران و نيز تعطيلي دانشگاهها از طرف رژيم، در ساختمان مركزي وزارت علوم در مركز تهران اجتماع و تحصّن كردند. اين تحصُّن، رژيم را به خشم آورد، زيرا ديگر قشرها هم از استادانِ متحصِّن حمايت ميكردند؛ در پي اين تحصّن، عوامل رژيم پهلوي براي درهم شكستن اعتصاب استادان به آنها حمله كردند؛ در تهاجم روز 5 دي، استاد كامران نجات اللهي از استادان جوان دانشگاه پلي تكنيك تهران در 24 سالگي به شهادت رسيد.
مراسم تشييع پيكر اين شهيد استاد نيز دهها هزار نفر كه در پيشاپيش آنها، آيتاللَّه سيد محمود طالقاني حركت ميكرد، حضور داشتند. مراسم تشييع پيكر اين شهيد وارسته، يكي از صحنههاي خونين دوران انقلاب را رقم زد كه با يورش مزدوران پهلوي به شهادت بيش از دهها نفر از مردم مسلمان در ميدان انقلاب تهران منجر شد. پيكر مطهر شهيد نجاتاللهي در بهشت زهرا (س) دفن شد و اين چنين بود كه فرزند برومند دانشگاه، پروانهوار، خود را به آتش گلوله جلادان خونخوار زد و با سرخرويي به لقاء پروردگار خويش شتافت.
بزرگداشت یاد وخاطره شهیدان تفحص
علیرضا شهبازی و محمد زمانی
مراسم زیارت عاشورا
پنجشنبه ۲/۱۰/۸۹ ساعت ۳۰/۱۵ بهشت زهرا (س) قطعه ۲۷
مراسم دعای ندبه
جمعه ۳/۱۰/۸۹ ساعت ۷ صبح مهدیه شهدا

|
|
زندگينامه |
|
|
تاریخ تولد:1355 |
اي شهيد! مگر چه مي بيني كه اين چنين شاد و مسروري؟ لبخند بزن دلاور! لبخند بزن بر آنچه به آن دست يافته اي. لبخند بزن كه آنچه وعده الهي بود، به حقيقت پيوسته است. ليخند بزن به فرشتگان مقربي كه به استقبالت آمده اند. به همرزمان شهيدت. به امام شهدا... لبخند بزن به ما كه چشم به شفاعت تو دوخته ايم.
به طور قطع ما آدم هاي پا در گل مانده، از درك اين لبخند در موقع كفن شدن اين شهيد عاجزيم. اين رمز و راز را تنها عاشق و معشوق مي دانند و بس. اي شهيد! مگر چه مي بيني كه اين چنين شاد و مسروري؟لبخند بزن دلاور! لبخند بزن بر آنچه به آن دست يافته اي. لبخند بزن كه آنچه وعده الهي بود، به حقيقت پيوسته است. ليخند بزن به فرشتگان مقربي كه به استقبالت آمده اند. به همرزمان شهيدت. به امام شهدا...لبخند بزن به ما كه چشم به شفاعت تو دوخته ايم.پيش از اين درباره شهيدي از اهواز به نام «محمدرضا حقيقي» شنيده بودم در زماني كه مي خواستند او را وارد قبر كنند بر لبانش لبخند دلنشيني نقش بسته بود... و ديگر بار لبخند شهيد «رضا قنبري». لبخندي از سر رضايت. شوق، آرامش، ...به راستي بر اين لبخند زيبا و دلنشين چه شرحي مي توان نوشت؟
نام: شهیـد رضا قنبری
شهادت: مصادف با شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)
19 / 8 /64

شهیـــــد رضا قنبری شهیـــــد هادی قنبری
مصادف باشهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) مصادف باشهادت امام حسین(علیه السلام) وروزعاشورا
قسمتی ازوصیت نانه شهید رضاقنبری:
من میروم،تاباخون خود،خون برادرم هادی وتمامی شهدارازنده نگهدارم .
مزار:گلزارشهدای بهشت زهرا(سلام الله علیها) قطعه: ۲۶ ردیف: ۳۵ شماره: ۳۳
..........................................................................................................
قسمتی ازوصیت نامه شهید هادی قنبری:
من هم شهید می شوم همانطورکه همه دوستانم شهید شدند.
مزار:گلزارشهدای بهشت زهرا(سلام الله علیها) قطعه: ۲۶ ردیف: ۳۶ شماره: ۳۳
...................................................................................................................................