عملیات عاشورای 3 ، احیای دوباره تیپ 10 سیدالشهدا (ع) سپاه
![]()
دهکده فتح المبین مردادماه 1364-رزمندگان شرکت کننده درعملیات عاشوری3

دهکده فتح المبین مردادماه 1364-رزمندگان شرکت کننده درعملیات عاشوری3

دهکده فتح المبین مردادماه 1364-رزمندگان شرکت کننده درعملیات عاشوری3

گردانهاي عمل كننده در اين عمليات :
1- گردان حضرت علي اصغر (ع)
2- گردان حضرت قمر بني هاشم (ع)
3- گردان حضرت قاسم (ع)
خلاصه گزارش عملیات :
نام عملیات: عاشورای 3 ـ ضربتی
زمان اجرا: 25/5/1364
مدت اجرا: یک روز
تلفات دشمن (کشته، زخمی و اسیر): 635
رمز عملیات: یا سیدالشهدا
مکان اجرا: منطقه عمومی فکه ـ جبهه میانی جنگ
ارگانهای عملکننده: نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
اهداف عملیات: انهدام قوای جنگی دشمن و گرفتن فرصت عکس العمل و طراحی نبرد
نقشه ی عملیات :

خاطره ای از این عملیات
ساعت 5:30 غروب بود که تجهیزاتم رو محکم کردم . یک نیم ساعتی دنبال کش گشتم تا نارنجکها رو به حمایلم محکم کنم . قرار بود سر معبرها پرچم بزنیم . چوب پرچم ها دو برابر قد من بود . بعد از اینکه تجهیزاتم رو بستم شروع کردم سر چوب پرچم ها رو با سرنیزه تیز کردن که به راحتی داخل خاک فروبره . تازه از داغی آفتاب کم شده بود که با بلند گو همه گردانها و واحدها رو در محوطه باز دهکده فتح المبین (مقرعملیاتی لشگرده سیدالشهداء(ع) قبل از عملیات عاشورای 3 که در جاده فکه بعد از سه راهی قهوه خانه قرار داشت) خواستند . دسته ما متشکل بود از مربی های کارکشته آموزش نظامی که بعضا از مربی های پادگان امام حسین (ع) بودند و من و چند تا از بچه های تخریب مامورشده بودیم به این دسته و وظیفه این دسته به جهت توانمندی هایی که داشتند ، در گیری با دشمن و سرگرم کردن اون برای خروج نیروها از منطقه درگیری بود و درحقیقت بچه های تخریب که به این دسته ماموربودند وظیفه داشتند معبر برگشت نیروهای عملیات کننده رو بزنن . این هم از استثناهای عملیاتهای جنگ بود معبر برگشت ؟؟؟!!!!

روز24 مرداد1364-دهکده فتح المبین-قبل از عملیات عاشورای3-سردارفضلی

روز24 مرداد1364-دهکده فتح المبین-قبل از عملیات عاشورای3-آقا رحیم

اعزام برای عملیات عاشوری3-ازراست-شهیدان آجرلو-میررضی-عبدی
ساعت
نزدیک 6:30 بود که تو محوطه اردوگاه واحدها و گردانها به خط شدن . ابتدا حاج
آقای فضلی صحبت کرد و بعد هم آقا رحیم پشت تریبون رفت و در مورد عملیات
توضیحی داد و بلافاصله اتوبوسها و کامیونها و چند مینی بوس و تویوتا وانت
اومدن و بچه ها سوارشدند و به ستون از اردوگاه بیرون اومدیم و به چپ جاده
پیچیدیم و به سمت فکه روانه شدیم تا دوراهی سایت که یک راه به سمت شوش
دانیال میرفت و یک راه به سمت فکه هوا روشن بود و بعد از اون هوا تاریک شد
. ماشین ها با چراغ جنگی حرکت میکردن و مواظب بودن به هم نخورن . تااینکه ستون
روی جاده شنی عریضی نگه داشت و گفتن برای نماز و شام پیاده بشین . وقتی
پیاده شدیم ساعتم رو از جای سیم چینم در آوردم دیدم ساعت 9 شبه و یک ربع
بود که از اذان گذشته بود . پرسیدم اینجا کجاست که گفتند روی جاده شهید
متوسلیان پیاده شدیم . وضو داشتیم ونماز مغرب وعشا رو با پوتین
خوندیم . وشام رو هم تقسیم کردند . شام یک بسته کالباس بود و یک گوجه فرنگی و
نون لواش . همه رو تو هم گذاشتیم ویک لوله درست کردیم ومشغول خوردن . همینطور
که شام میخوردیم فرمانده ها با بچه ها کارهاشون رو چک میکردند و ما بچه های
تخریب هم وظایفمون رو مرور میکردیم . قرارشد برادر بهرام بیاتی مین خنثی
کنه و من و ملایی هم پشت سرش طناب معبر بکشیم.و سر معبر ابتدا و انتهای
میدون به جهت اینکه رزمنده ها معبر رو گم نکنند دو تا پرچم بزنیم .

دهکده فتح المبین-شب عملیات عاشوری 3 -تیم بچه های تخریب و پرچم ها
ساعت ده شب بود که سوار آیفا شدیم و همه گردانها و واحدها به سمت محل ماموریتشون اعزام شدند.حدود یک ساعتی با ماشین راه رفتیم . مسیر طولانی نبود اما چون ماشین چراغ خاموش حرکت میکرد زمان زیادی برد تا اینکه ماشین ایستاد و پیاده شدیم و بلافاصله دریک ستون قرار گرفتیم و حرکت شروع شد . نیم ساعت پیاده راه رفتیم تا به خط پدافندی ارتش رسیدیم اون قدر که یادم میاد لشگر 21 حمزه در خط پدافندی حضور داشت . نیم ساعتی به جهت هماهنگی و توجیه گردان پدافند کننده معطل شدیم و باز بچه های اطلاعات و تخریب و مسوول دسته ، کارها و وظایف هرنفر رو توضیح دادند و ساعت از دوازده گذشته بود که از خاکریز خط اول گذشتیم وبا رعایت شرایط اختفاء ،بعضی جاها ایستاده و دولا دولا و بعضی جاها هم به صورت سینه خیز به سمت خط اول دشمن حرکت میکردیم . فکرکنم شب اول ماه ذی الحجه بود آسمون ظلمات بود حتی ستاره ها هم نور نداشتن . خود این تاریکی بچه های اطلاعات عملیات رو به اشتباه انداخت و یک مقدار ما از مسیر منحرف شدیم . خدا رحمت کنه شهید مهدی فرد رو ، ایشون مسوول تیم اطلاعات بود . یک مقدار که از مسیر منحرف شدیم ستون رو نگه داشت و رفت جلو و برگشت و بعد از چند دقیقه راهپیمایی به مسیر اصلی اومدیم و این گم شدن هم دلیل داشت . چون هوا خیلی تاریک بود و شیارهای رودخونه های فصلی هم شبیه هم بود و بوته هایی که در منطقه وجود داشت سرعت رو کم میکرد که نکنه گشتی های عراقی باشن . دریکی ازشیارها بودیم که دشمن منور زد و بلافاصله چند رگبار پراکنده که چرت ما روپاره کرد . اونقده لذت داره در ستون که به سمت دشمن میری چرت بزنی !!!!! من این رو بارها تجربه کردم . نمیدونم چندهزارقدم راه رفتیم . فقط میدونم دوسه کیلومتری شد تا رسیدیم زیر" تپه رزمی" که مکان درگیری ما با دشمن بود . اینجا هم من فضول باز ساعتم رو از جای سیم چینم در آوردم و نگاه کردم ساعت 2 نیمه شب بود . دسته ما داخل یک شیار که در اثرسیلابهای فصلی درست شده بود زیر تپه رزمی مخفی شد و هرکدوم از بچه ها آماده میشدند برای انجام ماموریتی که داشتند . چون ارتباط بی سیمی ما با عقب قطع شده بود نگران بودیم و دشمن هم تک و توک منور میزد . فاصله ما با دشمن شاید دویست متر بیشتر نبود . تو تاریکی شب با هم حرف میزدند و ما میشنیدیم . حدود ساعت 2:30 بود که ارتباط برقرار شد و گفتن کار رو شروع کنید . قرار بود ما معبر رو باز کنیم و بچه های آموزش نظامی رو عبور بدیم و اونها خود رو به سنگرهای اجتماعی و به تیربارهای سنگین دشمن برسونند و با تیربار و آرپی جی سنگرها رو خاموش کنند و با گردانها که روی سایر تپه ها عمل کرده بودند الحاق برقرار کنند و از معبرما به عنوان معبر بازگشت استفاده شود . چون مسیر در نظر گرفته شده از داخل شیار بود و اگر دشمن آتش میریخت تلفات کمتری داشت . شهیدمهدی فرد از شیار بالا رفت و پشت سرش برادرسلیمانی و بیاتی و من هم پشت سر او از شیار بالا رفتم و پشت میدون مین قرارگرفتیم . میدون مینش خیلی قدیمی بود و احتمال میرفت که مینها با جریان آب جابجا شده باشند . لذا باید خیلی دقت میکردیم . برادر سلیمانی و بیاتی با شهید مهدی فرد از سیم خاردار تک رشته ای اول میدون مین عبور کردند و مینها رو خنثی میکردن . ردیف اول میدون مین منور ایتالیایی بود و بعد از اون دو سه نوار مین گوجه ای تا اینکه به سراشیبی که میرسیدیم چندین نوار مین والمر بود . اونا رد شدند و من ومولایی پشت سر اونا طناب معبر به صورت دو نوار سفید موازی میکشیدیم . هنوز یک ردیف از مین های والمر خنثی نشده بود که صدای الله اکبر بلند شد و درگیری شروع شد و دشمن شروع کرد به منور زدن و آتیش ریختن . منطقه مثل روز روشن شد . در این گیر و دار بود که صدای انفجاری از جلوی ما اومد . ما حواسمون به کارخودمون بود که دیدیم برادر سلیمانی دولا دولا داره عقب میاد تا به ما رسید گفت کار رو ادامه بدید ، مهدی فرد رفت رو مین والمر . ما معبر رو ادامه دادیم چند قدم جلوتر دیدیم بهرام بیاتی هم غرق خون تو میدون افتاده . با کمک برادرها معبر رو باز کردیم و بچه های دسته آموزش نظامی رو عبور دادیم . من یک لحظه یاد پرچم ها افتادم که باید ابتدا و انتهای معبر نصب میکردیم . ازجام بلند شدم و دولا دولا بین دو طناب معبر دویدم ابتدای میدون مین و پرچم ها رو باز کردم و دو طرف معبر که مثل یک کوچه شده بود کوبیدم . دشمن پی درپی منور میزد مثل اینکه معبر رو دیده بود و شروع کرد با خمپاره معبر رو کوبیدن . من هم اومدم داخل شیار جان پناه گرفتم تا آتیش سبک بشه . چند دقیقه نگذشته بود که دیدم از پشت سر صدای نفربر شنی داره میاد . اول گفتم شاید بلدوزر یا لودر اومده برای جان پناه درست کردن . اما نزدیکتر که اومد در زیر نور منور دیدم یک خشایار سبز رنگ داره به سرعت به سمت ما میاد . خیلی ترسیدم . گفتم دور خوردیم ، دشمن اومده ما رو اسیر کنه . یک شیخ روحانی هم اونجا با ما بود . سوال کرد برادر چی شد ؟؟؟ گفتم آشیخ به قول امام : مکتبی که شهادت داره اسارت نداره . با تعجب پرسید میخوای چیکار کنی ؟؟؟ یک نارنجک از کمرم باز کردم بهش دادم و یک نارنجک هم خودم ضامنش رو آزاد کردم و منتظر عکس العمل خشایار شدیم . که خشایار چند متر مونده بود به شیار ایستاد و گرد و خاک زیادی هم کرده بود . تو گرد و خاک دیدم یک دفعه درب روی کلاهک بازشد و یک نفر با زیر پیراهن پرید بیرون و پشت سرش هم با ناباوری دیدم شهید سید محمد رینال الحسینی فرمانده تخریب پایین پرید . منهم ضامن نارنجک رو محکم کردم و دویدم سمت خشایار تا مسیر رو اشتباه نرن . شهید سید محمد از دیدن من خیلی خوشحال شد . گفت : چه خبر ؟ معبر کجاست ؟ سلیمانی کو ؟ با هم به سمت معبر دویدیم و وارد معبرشدیم . دشمن با تیربار سنگین داخل معبر رو میزد . من از ترسم که تیر نخورم خودم رو رو زمین میکشیدم اما دیدم شهید سید محمد راست راست داخل معبر داره راه میره . دستش رو کشیدم و با التماس گفتم سید "تو رو به جدت مواظب باش" تیر میخوری . انگار نه انگار . چند قدم که رفتیم باز برخوردیم به بهرام بیاتی که هنوز ناله میکرد . تا سید رو دید گفت آقا سید کمک کنید . سید با عتاب رو به من کرد و گفت خودم بقیه معبر رو میرم ، تو اینو کول بگیر و ببر عقب . سید چنان جذبه ای داشت که آدم جرات نمیکرد بگه نه . بیاتی رو یک مقدار رو دوشم گرفتم به سمت انتهای میدون کشیدم . بدنش سنگین شده بود . راننده خشایارهم اومد کمک و به سختی اونو بالای خشایار گذاشتیم تا به عقب بره . باز خودم دویدم داخل معبر و به سمت بالای تپه رزمی رفتم . دیدم نیروها دارن میان که از معبر عبور کنند . ساعت حدود سه و نیم یا چهار صبح بود . بچه های گردانها عقب میومدند و شهدا و مجروحین و اسراء رو هم با خودشون عقب میاوردن . تقریبا همه نیروها عقب رفتند اما سید عقب نمی اومد . هرچی من و سلیمانی بهش التماس میکردیم سید گوشش بدهکار نبود . فکرکنم نگران بچه هایی بود که رفته بودن پل های روی رودخانه دویرج رو منهدم کنند . بچه های گردانها عقب رفته بودند اما بچه های تخریب مشغول انهدام سنگرها و تجهیزات دشمن و کار گذاشتن تله های انفجاری بودند . هوا دیگه داشت روشن میشد که خبرآوردن که همه بچه های تخریب با اتمام ماموریتشان عقب اومدند . شهید سید محمد هم رضایت داد و عقب اومد . به خط خودمون که رسیدیم داشت نماز صبح قضا میشد . نماز رو با لباسهای خونی و با تیمم و بدون اینکه پوتین از پا دربیاریم خوندیم . بعداز نماز سوار تویوتا شدیم و اومدیم عقبه تیپ سیدالشهداء(ع) دردهکده حضرت رسول(ص).

صبح عملیات عاشوری 3-دهکده حضرت رسول(ص)-رزمندگان از عملیات برگشته
دیدیم بقیه بچه ها هم اونجا هستند . یک راست رفتم سمت کلمن آب یخ و کلمن رو سرکشیدم.و از خستگی روی زمین افتادم . هنوز خورشید بالا نیومده بود و سرو صدای "هندونه خربزه" بچه ها من رو از زمین بلند کرد و با همون دست خونی هندونه رو میزدم رو زمین و میشکافت و با خوردنش رفع تشنگی میکردم . حالم که جا آومد ، یاد رفیقا افتادیم و سراغ یک به یک رو از هم میگرفتیم . و کلمه "اونم رفت خوش به حالش" بین بچه های تخریب و سایر گردانها رد و بدل میشد . تو همون دقایق اولیه بعد از عملیات سر زبونها حماسه خوابیدن شهید حاج قاسم اصغری رو سیم خاردار بود . ما خبر نداشتیم . فقط به خودمون میبالیدیم که یک چنین رفیقی داریم . تو دهکده حضرت رسول بودیم (عقبه رزمندگان لشگرحضرت رسول (ص) و سیدالشهداء (ع) درعملیات والفجرمقدماتی ) که اخبار ساعت 8 صبح اعلام کرد که عملیات عاشوری 3 دیشب در منطقه فکه توسط رزمندگان اسلام انجام شده و تعداد 35 نفر ازدشمن اسیر گرفتن و بعد هم اعلام کرد که از این ساعت رای گیری برای انتخاب چهارمین رییس جمهور هم آغاز شده . ماشینها اومدن و رزمنده ها رو سوار کردن و به عقب بردند . مقر گردان ما موقعیت الصابرین در پل کرخه بود و ما ایستگاه صلواتی کرخه پیاده شدیم و رفتیم حموم و از حموم که بیرون اومدیم صندوقهای رای گیری رو آوردند تا رزمندگان رای بدهند . ما هم با کارت پلاک رای دادیم رای همه ما آقای خامنه ای بود و مسولین رای گیری کارت پلاک جنگی ما رو سوراخ کردن .....

صبح عملیات عاشوری3-اسرای عملیات
روز 25 مرداد در این عملیات گردان تخریب لشگرسیدالشهداء (ع) با باز نمودن 6 معبر برای عبور رزمندگان از داخل میدان مین و انفجار دو پل نفر رو روی رودخانه دویرج و کار گذاشتن ده ها تله انفجاری در مسیر عبور و سنگرهای اجتماعی دشمن 6 شهید و 5 مجروح تقدیم نمود. که در سالگرد شهادت این شهیدان (مرتضي ملكي- محمدحسن مهوش محمدي- محمدبهرامي- عليرضازماني- محسن عليپوربائي- مهدي كريمي) یاد و خاطره آنان را گرامی میداریم .
راوی:جعفرطهماسبی
منابع : 1- الوارثین ، 2- فاتحان ، 3- پایگاه جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی
زیارت نامه شهدا