بزرگداشت سالگرد اسارت جاویدالاثر احمد متوسلیان/
* برقی: در عملیات بیتالمقدس نقاط سخت کار بر عهده حاح احمد بود
در این مراسم سردار حاج عباس برقی همرزم جاویدالاثر احمد متوسلیان به بیان خاطرهای از وی پرداخت و اظهار داشت: حاج احمد متوسلیان در طول عمر 28 ساله خود سه سال در جبههها حضور داشت، یعنی از سال 58 تا دی ماه سال 60 در کردستان حضور داشت تا اینکه ماموریت پیدا کرد تیپ حضرت رسول (ص) را در دوکوهه تشکیل دهد.
وی یادآور شد: در عملیات بیت المقدس نقاط حساس سخت بر عهده حاج احمد متوسلیان بود، بعد از اینکه عملیات پایان یافت و خرمشهر آزاد شد، حضرت امام اجازه دادند که ایشان به خدمت امام برسند به دلیل مجروحیت حاج احمد ما نتوانستیم به موقع خدمت امام برسیم، وقتی خدمت امام رسیدیم مهیمانان از محضر امام خارج شده بودند، محافظان خبر دادند فقط حاج احمد میتواند خدمت امام برسد و او به تنهایی و عصا به دست به حضور امام رسید، بعد از 15 تا بیست دقیقه دیدیم شهید چراغی به سمت بیت میرود و در همین لحظه حاج احمد از بیت امام بیرون آمد، شهید چراغی اعتراض کرد که چرا من حضور امام نرسیدم، حاج احمد دست شهید چراغی را گرفت و من هم کمک کردم و سه نفری به سوی بیت امام حرکت کردیم، نزدیک بیت که رسیدیم محافظین و حاج احمد گفتند چون امام کسالت دارند جلسه دیدار رضا چراغی را به بعدا موکول کنیم و بعد حاج احمد پذیرفت.
* احمد گفت بعد از دیدار با امام احساس درد نمیکنم/ امام گفت کار را یکسره کنید
سردار برقی تصریح کرد: وقتی از در حسینیه خواستیم بیرون بیاییم بسیار متعجب شدم؛ چرا که حاج احمد هنگامی که به دیدن امام میرفت با عصا بود و حالا عصا را کنار گذاشته بود، به او گفتم حاجی عصا کجاست و او پاسخ داد من دیگر احساس درد نمیکنم، گفتم چه اتفاقی افتاده است که گفت، وقتی در محضر امام میخواستم بنشینم به امام گفتم پاهایم تا نمیشود و امام دستش سه بار بر روی پاهایم زد و گفت: انشاالله خوب میشود.
سردار برقی بیان داشت: بعد از خارج شدن حاج احمد بچهها را جمع کرد و به آنها گفت، حضرت امام در این دیدار به من گفتند، احمد پسرم؛ جنگ طولانی شده و مردم خسته شدهاند شما آن را یکسره کنید، حاج احمد به ما گفت بچهها یک رومی رومی یا زنگی زنگی. ما هم میرویم جنگ را یکسره کنیم، صحبت که تمام شد به بنده گفت، شما به انرژی در اهواز بروید، ما هم رفتیم و سه روز کارها را آماده کردیم اما حاج احمد نامه نوشت که میخواهیم به لبنان برویم.
وی ادامه داد: بنده شب به قرارگاه کربلا رفتم و نامه را نشان حاج رحیم دادم و او تصریح کرد که نامه درست است و او میخواهد به لبنان برود. شب رفتیم منزل حاج احمد ساعت 10:30 تا 11 شب بود که یک موتوری آمد و گفت: حاج احمد کجاست، حاج احمد بیرون رفت و وقتی برگشت زد زیر گریه، به او گفتیم حاجی چی شده است گفت: سه نفر از بچهها در لبنان اسیر شدهاند. حاجی با ناراحتی بسیار نشست و گفت: من که بروم لبنان هرگز بر نخواهم گشت اما شما برمیگردید.
برقی در ادامه گفت: بالاخره ما آماده شدیم به لبنان برویم و قبل از سوار شدن بر هواپیما او به ما رو کرد و گفت: عملیات فتح المبین را یادتان هست، گفتیم بله، گفت یک شب در آن عملیات من آمدم بیرون تا وضو بگیرم که یک نفر به کتفم زد و من نگاه کردم و دیدم یک برادر سپاهی است و او به من گفت که حاجی خدا را فراموش کردی و به فکر تویوتا هستی، شما یک عملیات دیگر در لبنان برای آزادسازی شیعیان آنجا دارید و پیروز خواهید شد اما شما دیگر برنمیگردی. رفتیم لبنان و این اتفاق افتاد و حاج احمد رفت و شب نیامد، فردای آن روز نیروها را به خط کردیم و قرار شد تعدادی برویم و بقیه در لبنان بمانیم. اما دیگر حاجی برنگشت، حاج همت خودش را تکه تکه کرد تا عملیاتی انجام شود و اسیری از اسرائیلیها بگیریم تا با حاج احمد معاوضه کنیم اما این کار انجام نشد. حاج احمد همیشه یک آرزوی خیلی مهم داشت و میگفت خدایا مرا در تهران به دست منافقین نکش، در جنوب و یا در کردستان به دست کوملهها نکشن بلکه مقابل اسرائیل به شهادت برسان و او به آرزویش هم رسید.
در ادامه مراسم رضا سفرزاده فرمانده مخابرات وقت لشگر 10 نیز به بیان خاطرهای از عملیات کربلای یک پرداخت و بیان داشت بعد از سقوط مهران دستور فرماندهی این بود تا ارتفاعات کله قندی و قلاویزان آزاد شود و با تدبیر فرماندهی همه نیروها متمرکز شدند.
وی یاد آور شد: در لشگر 10 سید الشهدا یک گروهان آرپیچ زن بود که قرار شد همراه سه گروهان دیگر به خط بزنند. شبی که عملیات قرار بود انجام شود، نیروها درحال حرکت بودند که یگان سمت راست ما اعلام کرد، آماده عملیات نیست، به دنبال این یگان، یگان سمت چپی هم اعلام کرد آماده عملیات نیست و درخواست 24 ساعت تاخیر در عملیات را کردند. ما گردانها عقب آوردیم تا فردا شب عملیات انجام شود. فردا شب نیروها را به نقطه قبلی انتقال دادم و منتظرم دستور بودم که باز این دو یگان اعلام کردند آماده نیستیم.
سفرزاده افزود: بعد از گذاشتن یک جلسه تصمیم بر این شد باز عقب بیاییم. شب سوم دیگر قرار شده بود به سد بزنیم که باز همین وضعیت پیش آمد. آقا محسن رویش نشد به حاج رحیم صحبت کند و به آقای فضلی گفتند که باید اینکار انجام شود. آقای فضلی به ما گفت پیشنهاد شما چیست، هر کسی یک چیزی گفت. من گفتم اعتقاد دارم این نیرو عقب برود باید یک سره به تهران برگردد و پیشنهاد میکنم امشب به خط بزنیم، یا موفق میشویم یا نه. چون این نیرو سه شب رفته و برگشته است و دیگر توانی ندارد. و در نهایت این موضوع تصویب شد آقای فضلی با قرارگاه تماس گرفت و گفت: اولین شرط ما این است که آتشبار توپخانه این لشگر وآن دو لشگر در اختیارما باشد و دوم اینکه خط را ساعت 8 صبح از ما تحویل بگیرید.
سفر زاده تصریح کرد: خیلی سریع هماهنگی انجام شد و رمز عملیات را اعلام کردند و بچهها به خط زدند، پس از 10 دقیقه که با فرمانده گردانها صحبت میکردم، سعیدی فرمانده گردان قمر بنیهاشم گفت: نمیشود و ما نگران شدیم، گردان دیگر هم همین طور میگفتند و خط نمیشکست، بعد از 10 تا 15 دقیقه به آقای فضلی گفتم اجازه میدهید داوود حیدری نیروهایش را خرد کند که او گفت که هر چه صلاح میدانید انجام بده، به داوود حیدری گفتم این کار را انجام بده و پس از 5 و 6 دقیقه داوود پشت بیسیم گفت رضا خط سوراخ شده است، همین تماس را با سعیدی و تقی زاده برقرار کردم که آنهانیز گفتند خط کاملا شکست و عراقیها در حال فرار هستند. بعد از 15 تا 20 دقیقه شهید کلهور گفت میخواهم خط را ببینم و من گفتم من باید بروم . بالاخره من رفتم خط را دیدم و بسیار تعجب کردم چرا که پشت سر دشمن دیوارهای سختی وجود داشت و اگر جلو هم میخواست بیاید واقعا باما مقابله میکردی که یا کشته میشد و یا اسیر، بالاخره با کمک خدا آن خط شکست و آزاد شد. آن زمان به دلیل تحریم حتی به ما تویوتا هم نمیدادند و وقتی که آقای فضلی اعلام کرد ارتفاقاعات سید و شهدا آزاد شده است، حاج محسن گفت: 20 ماشین به ترابری میدهم و 15 بیسیم جایزه هم به شما میدهم.
وی همچنین به بیان خاطره دیگر پداخت و گفت: دو تا بسیجی، یک دوشگاهچی عراقی را دستگیر کردند یکی از بچهها با زبان عربی پرسید، تو چرا این کار را میکنی، گفت من بعثی هستم و صدام در قلب من جا دارد که در این لحظه یکی از بچهها سیلی محکمی بر گوش آن عراقی زد.
زیارت نامه شهدا