یكى از روزها كه شهید پیدا نكرده بودیم، به طرف «عباس صابرى» (سال 75 در تفحص در منطقه فكه شهید شد.) هجوم بردیم و بنا بررسمى كه داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روى زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مكانیكى خاك رویش بریزند. كلافه شده بودیم. شهیدى پیدا نمى شد. بیل مكانیكى را كار انداختیم. ناخن هاى بیل كه در زمین فرو رفت تا خاك بر روى عباس بریزد، متوجه استخوانى شدیم كه سَرِ آن پیدا شد. سریع كار را نگه داشتیم. درست همانجایى كه مى خواستیم خاكهایش را روى عباس بریزیم تا به شهدا التماس كند كه خودشان را نشان بدهند، یك شهید پیدا كردیم. بچه ها در حالى كه از شادى مى خندیدند، به عباس صابرى گفتند:- بیچاره شهید تا دید مى خواهیم تو رو كنارش خاك كنیم، گفت: فكه دیگه جاى من نیست باید برم جایى دیگه براى خودم پیدا كنم و مجبور شد خودشه نشون بده ...

 

پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران، خاطره ای از تفحص به نقل از شهید پازوکی

"شادی ارواح مطهر شهدا صلوات"